برگه:HekmatSoqratAflaton.pdf/۲۷۵

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
–۲۷۱–

گوش بسخن او دهم زهر را اگر سائیده‌اند بیاورند وگرنه بسایند.

اقریطون گفت ای سقراط گویا آفتاب هنوز بر کوه است و من کسانی چند میشناسم که چون فرمان نوشیدن زهر شنیدند مدتی دیر کردند و بخوردن و آشامیدن دست بردند و حتی بعضی بعشقبازی نیز پرداختند پس شتاب نکن که هنوز وقت باقی است.

سقراط گفت ای اقریطون کسانی که این کارها کرده‌اند گمان داشتند صرفه میبرند اما من معتقدم که هرگاه با زمان خوردن و نوشیدن خود را اندکی دراز کنم جز این صرفه نخواهم برد که بواسطهٔ نمودن دلبستگی بدنیا از خود زشتی پدیدار خواهم کرد که از آنچه دیگر برای من ماندنی نیست بخواهم پس‌انداز کنم. ای اقریطون عزیز آنچه گفتم بکن و بیش از این مرا رنج مده.

اقریطون ببنده‌ای که نزدیک او بود اشاره کرد او بیرون رفت و پس از زمانی با دیگری برگشت که زهر را در دست داشت و آن در جامی سائیده بود سقراط چون او را بدید گفت آفرین ای دوست اکنون بمن بیاموز که چه باید کرد. آن مرد گفت کاری نداری جز اینکه چون نوشیدی باید راه بروی تا پایت سنگین شود آنگاه بر تخت بخوابی. پس جام را باو داد. سقراط با کمال آرامی و بی‌هیچ پریشانی آنرا گرفت نه رنگش زرد شد نه چهره‌اش تغییر کرد، مانند همهٔ اوقات با نهایت سکونت بآن مرد نگاه انداخت و گفت آیا اجازه دارم جرعه‌ای از این مشروب بر خاک بیفشانم؟ او جواب داد ای سقراط بیش از آنچه برای نوشیدن مردمان لازم است نمیسائیم. سقراط گفت دانستم اما اجازه دارم و جا دارد که بدرگاه خداوندان دعا کنم که سفر مرا بخیر گردانند و جز این چیزی نمیخواهم و آرزویم اینست که دعای مرا برآورند این بگفت و جام را بلب برد و با طمأنینه و آرامی شگفتی زهر را نوشید تا آن زمان ما اشک خود را نگاهداشته بودیم اما چون زهر نوشی او را دیدیم تاب و توان از دست ما رفت. اشک من فراوان