بشود. از او پرسیدم "خوب، فرض کنیم این دانشجو درسش را خواند بعقیده ایشان از چه موقعی میتواند وارد مسا ئل سیاسی بشود و حق بیان نظرات خود را داشته باشد؟" او تازه متوجه شد که چه حرف بیمنطق بیربطی زده. چرا که تنها زمانی که در همان شرایط خفقانآور برای یک انسان میسر بود تا حدودی حرف خودش را بزند در هنگامی بود که در دانشگاه درس میخواند و اقلاً از پشت نردهها میتوانست پیام خودش را به مردم بدهد یا دست کم درد دل خودش را خالی بکند چون جامعه ما آنچنان بود که فرض بر این بود پس از آن هم کسی حق بحث در مسائل سیاسی را ندارد مگر برای تکرار شعارهائی که مورد تأئید مقامات دولتی و امنیتی بود. بنابراین چنانکه ملاحظه میشود من در عرض این مدتی که در دانشگاه تهران بودم از یک خوابی بیدار شدم و متوجه شدم مسائل دانشگاهی در چهارچوب محوطه دانشگاه قابل حل نیست. چرا که اگر آنچنان بود اطمینان داشتم از عهده حل آنها بر میآیم. ولی مسائلی که من با آن روبرو بودم فراتر از محوطه دانشگاه بود و در واقع سراسر کشور را میپوشاند و آن هم این بود که ما از یک سو دست به اصلاحات اجتماعی عمیقی زده بودیم، توانسته بودیم موفقیتهای درخشان چشمگیری در زمینههای اقتصادی و اجتماعی بدست بیاوریم و موفق شده بودیم پوشش آموزشی وسیعی را در کشور ایجاد بکنیم. ولی همراه با همه این تحولات نه فقط حاضر نبودیم تغییرات مختصری هم در روش و فضای سیاسی کشور بدهیم، بلکه به یک معنی به عقب باز میگشتیم و رفتار سیاسی ما آنچنان بود که نه فقط اقتضای زمان ما را نداشت بلکه سی یا چهل سال پیش از این هم مردم یارای تحمل چنین رفتاری را نمیداشتند. اما در اینجا حس میکردم منی که تا پیش از آمدن به دانشگاه تهران فقط یک تکنوکرات بودم و حال به بعدهای سیاسی گرفتاری کار کم و بیش پی بردهام با کسانی صحبت میکنم که اگر چه قدرت درک این مسائل را دارند ولی ذهن خودشان را قفل کردهاند و چشم خودشان را پوشاندهاند و گوش خودشان را گرفتهاند فقط دهان آنها باز است و همین شعارها و حرفهای سست و بیمنطق را تکرار میکنند و تعجب میکنند چرا کسانی مانند من نمیتوانند حرفهای به این اندازه واضح را درک کنند.
برگه:IOHP-Interview-Alikhani.pdf/۳۰۰
این برگ همسنجی شدهاست.
عالیخانی (۱۷)
– ۶ –