و مؤلفان سلف را، که در ترجمه و اقتباس از خوذاینامگ رنج بردهاند، ذکر میکنند. از جمله انتقادات روزن بحثی است، که در باب مقدمۀ نسبة جدید شاهنامه فردوسی کرده است. معروف است که مأخذ عمدۀ فردوسی در نظم شاهنامه ترجمه منثور خوذاینامگ پهلوی بوده و این ترجمه ارتباطی با نسخ عربی سیر الملوک نداشته است. این نظر را فضلا از مطالعه مقدمۀ شاهنامۀ مزبور یافتهاند. روزن با قید احتیاط چنین گوید، که مآخذ عمده شاهنامه فردوسی کتابی فارسی است مأخوذ از همان منابع عربی، که سایر مورخانی، که فعلا آثارشان در دست است، آن منابع را بکار بردهاند.
چنانکه نلدکه در شروحی، که بر ترجمه تاریخ طبری قسمت ساسانیان نوشته، مکرر اثبات کرده است، در کتاب خوذاینامگ بیشتر قضاوتهایی، که نسبت بخصال و اعمال پادشاهان ساسانی شده، بنا بر سلیقه و میل طبقه عالیه نجبا و روحانیون زردشتی است.
متأسفانه مورخان عرب و ایرانی، که کتابشان در دست ماست، جز در بعضی موارد مآخذ مستقیم خود را ذکر نمیکنند، ازین جهت ما نمیتوانیم بگوییم کتاب هریک از آنها مأخوذ از کدام ترجمه یا تألیف قدیم است.
تصور میرود پس از مرگ یزدگرد سوم، علماء زردشتی ملحقاتی، که حاکی از وقایع ایام اخیر سلسله ساسانیان است، بر اصل خوذاینامگ پهلوی افزودهاند. در هر حال خوذاینامگ اصلی تا مرگ خسرو پرویز بیشتر نیامده، ولی آثار مورخان عرب و ایرانی مشتمل بر روایات ایرانی است، که از مرگ خسرو پرویز تا انجام کار یزدگرد را حکایت میکند، با این تفاوت، که در روایات اخیر اختلاف قول بسیار است و همین تباین روایت حاکی از آن است، که منبع واحدی نداشتهاند.
حال بوصف کتاب پهلوی دیگر بپردازیم، که آن نیز مشتمل بر تاریخ