طایفه ورتها را از سمت جنوب قلعه پراکنده کردند. در این بین چند قلعه مستحکم از آن حوالی بدست دشمن افتاد و طعمۀ غارت و حریق شد. از آنجا هزاران نفر بیرون آوردند، از جمله پیرمردان و زنانی، که چون تاب راه رفتن نداشتند، ماهیچه و استخوان پای آنها را بریده و در راه میگذاشتند و میرفتند. از مشاهده صفوف اسیران، سربازان گلوا خشمگین شدند و با نهایت ناامیدی از قلعه بیرون تاختند و سیل مرگ و دهشت در صفوف لشکر ایران انداختند. عاقبت ایرانیان پس از تکمیل وسائل محاصره در نهایت سختی بشهر حمله بردند. روز اول از جنگ نتیجهای گرفته نشد. روز بعد ایرانیان مجددا با پیلهای خود پیش آمدند. رومیان برجهای محاصره را ویران نمودند و با افکندن سنگ از عقربهای جنگی خود منجنیقهای دشمن را خراب میکردند و بهوسیله مشعل پیلها را میگریزاندند. در اینجا باز عین عبارات آمیانوس را نقل میکنیم: «عاقبت ادوات محاصره را آتش زدند، لکن وقفهای در مبارزه حاصل نشد، زیرا پادشاه ایرانیان، که عادتا مجبور نیست در جنگ شرکت جوید، بقدری از این همه حوادث متغیر شده بود، که کاری بیسابقه انجام داد، یعنی خود را مانند یک نفر سرباز ساده در مغلوبۀ جنگ انداخت، اما چون جمعیت کثیری همه جا او را برای محافظت احاطه میکردند، به آسانی از دور شناخته میشد. بارانی از تیر و زوبین متوجه او گشت. بسیاری از سربازان وی از پا درآمدند. اما او خود از آنجا بیرون تاخته، از صفی بصف دیگر میشتافت و این امر تا غروب آن روز دوام داشت، بدون اینکه شاه را از منظره دهشتناک کشتگان و مجروحان وحشتی دست دهد. آنگاه فقط به لشگر اجازه داد، که کمی استراحت کند.»
«باری شب جریان جنگ را قطع کرد، اما هنوز آفتاب بالا نیامده بود، که شاهنشاه از شدت خشم چشم از رحم و شفقت پوشیده، مجددا لشکر را به جنگ تحریص کرد، تا مگر بمقصود و آرزوی خود نایل آید. همچنانکه گفتیم ادوات محاصره را با آتش تباه کرده بودند و چون از فراز صفههای حمله، که نزدیکترین