برگه:Iranians and Greeks according to Plutarch.pdf/۱۳۳

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

نیکیاس به حد سالخوردگی رسیده و مردم او را نامزد سرداری می‌شمارند. فایاکس هم مردی بود که به کارهای توده دخالت می‌نمود و از یک خاندان مشهوری برخاسته پدران معروفی داشت. ولی به‌هرحال به پایه آلکبیادیس نمی‌رسید، به ویژه در ترزبانی و شیوایی که در این باره آلکبیادیس مهارت بی‌اندازه داشت و مردم را با گفتگوهای خصوصی رام خود می‌ساخت و به کشاکش برنمی‌ساخت.

این زمان مردی در آتن به نام هوپریولوس بود که ثوکودیدیس هم از زشت‌خوییهای او گفتگو کرده می‌گوید: اگرچه یکی از سرکردگان شمرده می‌شد لیکن موضوع خوبی برای ریشخند نویسندگان آن زمان بود که در نگارشهای شوخی‌آمیز خود از او یاد می‌کردند. ولی زشت‌ترین یادی که از وی می‌نمودند هرگز اثری بر وی نداشت.

زیرا او چنانکه پروای شهرت و نیک‌نامی نمی‌کرد معنایی برای شرم نیز نمی‌شناخت. اگر چه کسانی چنین خویی را دلیری می‌نامند ولی باید گفت بی‌پروایی و نافهمی است. هیچ‌کس او را دوست نداشتی بااین‌حال مردم همیشه در پی او بودند، زیرا زمانی بود که با همه نیرومندان و سررشته‌داران بد بودند و به زیان ایشان می‌کوشیدند. باری این مرد مردم را بر آن می‌انگیخت که آیین اوستراکیسم را به کار برده یکی از پیشوایان را برای ده سال از شهر دور برانند. زیرا چنانکه گفته‌ایم این آیین را درباره کسانی به کار می‌بردند که در شهرت و نیک‌نامی و یا در نیرومندی و توانایی از دیگران پیش افتاده باشند تا بدین‌سان از بیم چیرگی و بیدادگری آنان ایمن گردند یا خود از این راه آتش رشک خود را فرونشانند.

پس این هویدا بود که ناچار یکی از آن سه تن سرشناس دچار رانده شدن خواهد گردید.

این بود الکبیادیس به کوشش افتاده و با نیکیاس دست یکی کرده نیرنگ را به سوی خود هوپریولوس برگردانید که او از شهر بیرون رانده شد. دیگران هم گفته‌اند که این همدستی با نایاکس بود که در نتیجه آن هوپریولوس را بیرون کردند. با آنکه او هرگز چنین بیمی را درباره خود نداشت زیرا تا این هنگام هرگز روی نداده بود که مرد گمنامی را با آیین ارستراکیسم بیرون کنند.

آلکبیادیس چنانکه از شهرت و احترام نیکیاس در نزد بیگانگان دل‌آزرده بود از ارجمندی او در زمان پیش خود آتنیان هم رنج می‌برد.