از اینجاست که آنان تومار را «استاف» میخواندند که به معنی چوب است.
باری چون تومار به لوساندیر رسید سراسیمه گردید زیرا از دادخواهی و دشمنی فارنابازوس میترسد و این بود که به دیدار او شتافت و امیدوار بود که با دیدن او گفتگو را از میان خواهد برداشت.
این بود چون نزد او رسید خواستار گردید که نامه دیگری به قاضیان نوشته خرسندی از او نماید و چنین بگوید که شکایتی از وی ندارد. باید گفت فارنابازوس را درست نمیشناخت و این نمیدانست که او زیرکتر از خود وی میباشد: چه فارنابازوس کاغذی را درست از روی خواهش او نوشته به انجام رسانید. ولی در نهان نیز نامه دیگری که از هر باره مانند آن مینمود نوشته و در نزد خود نگهداشت که چون هنگام مهر کردن رسید این یکی را مهر کرده به جای آن یکی به لوساندیر سپرد.
این بود لوساندیر چون به لاکیدومون رسید و بدانسان که رسم بود به نزد قاضیان رفت آن نامه فارنابازوس را به ایشان داد و شک نداشت که شکایتی از او بازنمانده. زیرا لاکیدومنیان فارنابازوس را در نتیجه آن جانفشانیها که در راه ایشان کرده بود و در جنگها همیشه بیش از دیگر سرکردگان پادشاه میکوشید بسیار دوست میداشتند و این زمان او نیز از لوساندیر خرسندی آشکار ساخته بود.
قاضیان آن نوشته را خوانده دوباره به خود او پس دادند و او آن را خوانده دانست که فریب خورده است و این بود با حالی که خود را نمیشناخت از آنجا بیرون آمد.
ولی پس از چند روز دوباره به ایفوران چنین گفت که باید به پرستشگاه آمون رفته به آن خدا قربانیهایی که به هنگام جنگ نذر گفته بگزارد. برخی این را به راستی باور مینمایند که هنگامی که او شهر آفوتای[۱] را در ثراکی محاصره کرده بود ناگهان در خواب آمون را دید جلو او ایستاده است و او چنین فهمید که خدا برداشتن محاصره را خواستار است و این بود محاصره را برداشته و به مردم شهر دستور داد قربانیها برای خدا بکنند و خود در دل گذاشت که سفری به لیبوا کرده آمون را از خود خرسند گرداند.
ولی بیشتر کسان میگویند خدا جز بهانه نبود و حقیقت این است که او از ایفوران میترسید و در آنجا در شهر همیشه بایستی یوغ فرمانبرداری آنان را بر گردن خود داشته بیبهره از
- ↑ Aphytae