داریوش بر خود فرض شمرد که گوشی از آنان بمالد شاید هم کار را آسانتر از آنکه بود میدانست و این بود که داتیس نامی را با دستهای از سپاه بر سر یونان فرستاد و حادثهای که به نام «جنگ ماراتون» شهرت یافته در میانه رویداد.
این جنگ در خشکی بود و بدانسان که شرقشناسان اروپا تحقیق نمودهاند در سال چهارصد و نود پیش از میلاد رویداد.
از جانب یونانیان تنها مردم آتن پیش آمده و اسپارتیان هنوز بایستی برسند که دیر کردند و جنگ را در نیافتند.
آتنیان ده تن را برای سرداری برگزیده بودند که هر کسی روزی را به نوبت عهدهدار آن سخت میشد.
یکی از آن ده تن ملتیادیس و دیگری اریستیدیس بود.
داستان این جنگ را پلوتارخ در سرگذشت آریستیدیس سروده و نیز در سرگذشت ثمیستوکلیس و دیگران نام آن را برده است.
در این جنگ ایرانیان شکست خوردند و میتوان گفت که این فیروزی یونانیان مایه فیروزیهای دیگر آنان گردید.
زیرا چنانکه در داستان ثمیستوکلیس آورده شده او از هوشیاری گزارش آینده را پیشبینی نموده آتنیان را به ساختن کشتیهای جنگی و دیگر آمادگیها برانگیخته و در سایه این آمادگیهای ایشان بود که در جنگهای دیرتر نیز فیروزی دریافتند.
پس از جنگ ماراتون داریوش در سال ۴۸۶ بدرود زندگی گفته و نوبت پادشاهی به پسر او خشایار رسید و این پادشاه آن ننگ را که از رهگذر جنگ ماراتون بهره ایران شده بود برنتافته بسیج سپاه بس بزرگی دیده روانه یونان گردید.
این داستان بس دراز است و پلوتارخ اگرچه در سرگذشت ثمیستوکلیس واریستیدیس مقداری از آن را سروده ولی مقدار بیشتر آن را فروگزارده.
از جمله سرگذشت تنگه ثرموپولای و جانفشانیهای لئونیداس پادشاه اسپارت و همراهان دلیر او را که در تاریخ یونان ارج بسیار دارد فروگزارده و تنها به یکی دو جمله از آن بسنده نموده و ما در شگفت هستیم که چگونه پلوتارخ سرگذشتی از لئونیداس نیاورده مگر اینکه آورده باشد و از این نسخههای کتاب او بیرون کرده باشند چنانکه درباره اپامی نونداس و کسان دیگر همین کار کرده شده است.