برگه:Iranians and Greeks according to Plutarch.pdf/۲۱۹

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

لشکرکشی بر سر کادوشیان او خویشتن با سپاه بود و سیصد هزار پیاده و ده هزار سوار همراه داشت. و با این سپاه انبوه بر سرزمین آن مردم تاخت برد. سرزمینی که سراپای آن کوههای بس بلند و جنگلهای بس انبوه است و گذشتن از آنها بسیار دشوار می‌باشد و با این همه همیشه از مه پوشیده است. در این سرزمین کشتی از گندم و مانند آن نمی‌روید و حاصل آن جز گلابی و سیب و این گونه میوه‌ها نیست و مردمی که در آنجا زیست می‌کنند بسیار دلیر و جنگجو می‌باشند. ارتخشثر ندانسته و ناآگاه خود را گرفتار چنین سرزمینی کرده به خطر سختی افتاد.

زیرا چیزی برای خوردن نه از خود آنجا به دست می‌آوردند و نه از جای دیگری می‌توانستند بدانجا آورد و راهی برای تهیه خوراک جز کشتن چارپایان بارکش خود نداشتند.

این بود که یک سر خر را به شصت درهم می‌خریدند و آن هم با سختی به دست می‌آمد.

کار به آنجا رسید که در سفره خود پادشاه چیزی برای خوردن پیدا نمی‌شد. از اسبها جز چند سری بازنمانده همه را کشته و خورده بودند.

تریبازوس که گاهی در سایه دلیریهای خود نزد پادشاه ارجمند گردیده و گاهی در نتیجه سبک‌سری خویش از دیده او می‌افتاد و این زمان پاک از دیده او افتاده و دور رانده شده بود همانا در سایه تدبیر او بود که پادشاه و آن سپاه انبوه او از این خطر بسیار سختی رهایی یافتند.

شرح چگونگی آن است که کادوشیان دو فرمانروایی داشتند که هر یکی در جای دیگری چادر زده بود.

تریبازوس پس از آنکه اندیشه خود را به پادشاه خبر داد و از او اجازه گرفت خود او نزدیکی از آن دو فرمانروا رفته پسرش را نزد آن دیگری فرستاد. هر کدام از پدر و پسر به آن فرمانروایی که نزدش رفته بود چنین گفت که آن فرمانروای دیگر نهانی کس پیش ارتخشثر فرستاده و می‌کوشید که با پادشاه به تنهایی صلح کرده و تنها برای خود زینهار بگیرد و آن فرمانروای دیگر را در برابر آن همه سپاه بگزارد.

سپس چنین گفت:

پس شرط خرد نیست که شما بدین‌سان خاموش بنشینید بلکه شما نیز فرستاده بفرستید و با پادشاه گفتگوی صلح نمایید. نیز هر کدام از پدر و پسر وعده دادند که آنچه نتوانند درباره پیشرفت کار آن فرمانروا دریغ نگویند.

آن فرمانروایان این سخنان فریب‌آمیز را باور کرده و هر یکی بی‌درنگ فرستاده‌ای از