کسان خود برگزیده همراه تریبازوس یا پسر او نزد ارتخشثر فرستادند. ولی چون انجام این کار زمانی دیر شد و بدخواهان تریبازوس فرصت به دست آورده نزد پادشاه او را به خیانتکاری متهم ساختند پادشاه سخت غمگین گردیده و از اینکه اعتماد به تریبازوس کرده بود پشیمان شد.
لکن چون سرانجام تریبازوس به مقصود خود دست یافته همراه فرستاده فرمانروای کادوش نزد پادشاه آمد پسرش هم با فرستاده رسید و بدینسان کار صلح انجام گرفته جنگ از میان برخاست و پادشاه به تریبازوس نوازش بیش از اندازه کرده و آسوده و شادمان به پایتخت بازگشت.
ارتخشثر در این سفر خود به همه نشان داد که ترس و نامردی نه نتیجه خوشگذرانی و زندگانی پرشکوه است چنانکه بسیاری این عقیده را دارند بلکه ترس و نامردی همانا نتیجه فرومایگی و برخاسته از بداندیشی و نادانی است، زیرا ارتخشثر با آنکه رخت شاهانه در برداشته و سراپای او با زرینه ابزار آراسته بود که اگر قیمت میکردند بیشک بیشتر از دوازده هزار تالنت میشد با این همه آرایش و با آن عنوان پادشاهی که داشت در غیرت و کوشش قدمی از دیگران پستر نمیگذاشت و همیشه ترکش از کمر آویخته و سپر بر دوش گرفته پیاده در پیشاپیش سپاهیان در آن فرازها و نشیبها راه میپیمود و اسب خود را نیز رها کرده بود.
همین غیرت و مردانگی او و چهره شادان و خندانی که همیشه داشت تو گویی به سپاهیان بالوپر میبخشید و آن سفر سنگین را بر آنان چندان سبک گردانیده بود که روزانه بیش از پنج میل راه میپیمودند.
و چون به جایی رسیدند که از نشیمنگاههای خود پادشاه و در آنجا باغ بزرگی پر از درختهای زیبا و آراسته بود ولی در پیرامون آن جز زمینهای خشک چیزی نبود.
در اینجا هوا بسیار سرد بود و پادشاه به سپاهیان اجازه داد که از درختهای آن باغ بریده برای گرم شدن به کار ببرند و بر درختهای صنوبر و سرو دریغ نگویند.
ولی چون درختها گشن و زیبا بود سپاهیان را دریغ میآمد که آنها را براندازند و سختی سرما را بر خود آسان میساختند. این بود خود پادشاه تبری به دست گرفته نخست چند درختی را از بزرگترین یا زیباترین آنها برانداخت تا پس از وی سپاهیان تیشه بر آن درختها بنهادند و آتشهای بزرگی پدید آورده شب را به آسانی بگزارند.