ولی از این سه تن در زمینه آمستریس وعده خود را انجام نداده او را خویشتن به زنی گرفت و برای جبران این کار دختر کوچکتر از آن آتوسا را به تریبازوس نامزد ساخت.
لیکن سپس به این دختر نیز دلباخته چنانکه گفتهایم هم او را به زنی خود گرفت.
از این پیشامد تریبازوس به دشمنی آشتیناپذیری با شاه افتاد و حالی را که تا آن زمان هرگز نداشت پیدا کرد.
زیرا او نه در زمان ارجمندی نزد شاه و نه در هنگام خواری در پیش او هرگز مواظب رفتار و اخلاق خود نبود بلکه در هنگام ارجمندی سخت بیباک و بیشرم بود و در زمان خواری سخت درشتخویی و مردم آزاری مینمود.
باری تریبازوس آتش بر روی آتش داریوش جوان افزوده همیشه او را تحریک کرده میگفت.
این چه کلاه راسته به سر گذاردن است که هرگز شوری در کارها با شما نمیشود؟
و آنگاه شما باید همیشه نگران کار خود باشید.
زیرا برادری دارید که به دستیاری زنان همیشه به زیان شما میکوشد و در آرزوی ولیعهدی است.
نیز پدری دارید که چندان سستنهاد و متلون است که هرگز به کار و وعدههای او اطمینان نتوان داشت.
مگر ندیدی که به جهت یک دختر ایونی قانونی را که نزد ایرانیان سخت ارجمند بود بشکست.
از کجا چنین کس سخن خود را درباره تاج و تخت تغییر ندهد و تو را در ولیعهدی نگهدارد؟!
سپس گفت:
به پادشاهی نرسیدن اوخوس یا بیبهره شدن تو از پادشاهی یکسان نیست:
زیرا اوخوس یک رعیتی بیش نیست که اگر هم پادشاهی نیافت آسوده میزید و کسی بر او نکوهش نمیکند.
ولی تو که نامزد پادشاهی گردیدهای یا باید پادشاه باشی و یا چشم از جان خود بپوشی.
داریوش از این سخنان پاک از جا در رفته و خویشتن را به دست فتنهانگیز تریبازوس سپرد.