و چون مردم فارسالیا[۱] مانع بزرگی در برابر او شده فشار سختی به سپاه میدادند و راه برای گذشتن باز نمیکردند او پانصد سواره را برگزیده و خویشتن همراه آنان به جنگ برخاسته فارسالیان را به شکست و راه را باز کرد و یادگاری به نام فیروزی در آنجا برگماشت.
خود او بر این فیروزی ارج بسیاری مینهاد زیرا با یک دسته اندکی بر لشکری چیره در آمده بود که همیشه خود را بهترین سوارگان یونان میشماردند.
در اینجا دیفریداس[۲] ایفور نزد او آمده پیغامی را که از اسپارت آورده بود بگذاشت.
بدین عنوان که او لشکر بر بویوتیا بکشد، اگرچه خود او عقیده داشت که این کار به هنگام دیگری کرده شود ولی از ایفوران فرمانبرداری نمود و به سپاهیان خود نطق کرده چنین گفت:
کنون هنگام آن رسیده که شما کاری را که از آسیا از بهر آن بازگردانیده شدهاید انجام دهید.
سپس کسی را فرستاده دو دسته از سپاهیانی را که در نزدیکی کورنثیس بودند به یاری خود خواند.
در اسپارت نیز به نام پشتیبانی از او اعلانی پراکنده نمودند که هر که داوطلب باشد در زیردست پادشاه کار کند نام خود را بنویسند و چون دستهای از جوانان را داوطلب این کار یافتند پنجاه تن از ایشان را برگزیده به نزد اگیسیلاوس فرستادند.
آگیسیلاوس ترموپلای را به دست آورده از فوکیس آسوده و بیجنگ بگذشت و همینکه به بویوتیا رسیده چادر خود را در نزدیکی خایرونیا برافراشت که ناگهان آفتاب گرفته شد و در همان هنگام خبر از دریا رسید که در کنیدوس فارنابازوس و کونون کشتیهای اسپارتی را شکستهاند و خود پیساندیر[۳] فرمانده کشتیها کشته گردیده است.
از این خبر سخت دلگیر گردیده زیرا گذشته از زیانی که به توده رسیده خود او از زیانی خاص بهره میبرد.
ولی چون جنگ با دشمن نزدیک بود برای آنکه این خبر مایه دلشکستگی سپاهیان نباشد دستور داد که آن را پوشیده دارند و چنین منتشر سازند که فیروزی بهره اسپارتیان بوده است و خود او تاجی از گل بر سر نهاده به قربانیها پرداخت و از گوشت آنها برای دوستانش فرستاد.