اگیسیلاوس با همه آن زخمهای سختی که برداشته بود او را به چادر خود نبردند. بلکه نخست در گرد میدان گردشش دادند تا ببیند که کشتهها را به سوی لشکرگاه کشیدهاند یا نه پس از آن روانه چادرش گردانیدند.
دستهای از دشمنان در پرستشگاهی به نزدیکی آنجا پناهنده شده بودند، اگیسیلاوس بر آنان سخت نگرفت.
فردا بامداد برای آنکه جرأت سپاهیان ثبیس را بیازماید که آیا داوطلب جنگ دیگری هستند یا نه به سپاهیان خود دستور داد که تاجهای گل بر سر نهاده ولی زنان در برابر چشمهای آنان یادگاری فیروزی برانگیزند. ولی چون دید آنان به جای جنگ آغاز کردن کسی فرستاده اجازه برداشتن مردگان خود را میخواهند اجازه به ایشان داد و خود فیروزی را یقین کرده از آنجا روانه دلفی گردید تا در بازیهای پوثیا که آغاز میشد حاضر باشد و در آن جشن شرکت کرده یکدهیک مالهای تاراجی را که از آسیا آورده و صد تالنت بیشتر میشد برای خرج آن جشن داد.
سپس از آنجا روانه شهر خود گردید و چون رفتار و کردار و نام نیک او پیش از خودش به اسپارت رسیده بود اسپارتیان در این هنگام به جوش و جنبش بزرگی برخاستند.
چه او یگانه سرداری بود که به خاک دشمن رفته بیآنکه آنجا زندگانی یا خوی و رفتار خود را تغییر دهد برمیگشت.
چه او هنوز عادتهای اسپارتیان را چه درباره شام خوردن و چه درباره شستشو و چه در زمینه رفتار با زن نگاه میداشت که تو گویی از رود ایوروتاس[۱] بدان سوی نگذشته است.
همچنین درباره خانه و ابزار خانه هیچگونه تغییری نداده همه آنها به همان کهنگی که از دیرزمان بود بازمیماند.
گزنفون میگوید:
کاناثروم[۲] دختر او هرگز بهتر و آراستهتر از آن دیگران نبود. این کاناثروم (عرابه) ای را میگفتند که به شکل اژدها یا شکل دیگری از چوب میساختند و بچگان و دختران دوشیزه را بر آن نشانده به گردش میبردند.[۳]