دیرتر بارها گفتگو از پشیمانی خود به میان آورده و از این باره بود که پس از آن هیچگاه با کسی به آن سختی رفتار نکرد.
نیز از کشتن کلنیتوس[۱] را که در مستی از او سرزد هم چنین پیروی نکردن ماکیدومنیان را از او در سفر هند که بیآن سفر کار خود را ناانجام میپنداشت، نتیجه خشم و کینه باخوس[۲]خدا و نگاهدار ثبیس میدانست. بارها دیده میشد که کسانی که از مردم ثبیس زنده مانده و به پیروان او پیوسته بودند هر خواهشی که از او میکردند بیدریغ آن را انجام میکرد.
باری چندی پس از آن پیشآمدها بود که یونانیان در اسثموس[۳] گرد آمده همگی رأی دادند که به الکساندر پیوسته به همدستی او به جنگ دولت ایران برخیزند و الکساندر را به سرداری خود برگزیدند.
هم در این هنگام که الکساندر در یونان درنگ داشت از هر سوی وزیران و فیلسوفان مشهور برای دیدن و مبارک باد گفتن نزد او میشتافتند. تنها کسی که چنین کاری نکرد دیوگینیس[۴] سنوپی بود که این زمان در کورنثیس میزیست. او هرگز پروای الکساندر نکرده نه تنها به دیدن وی نیامد بلکه چون الکساندر به جایگاه او در یک کشتزار بیرون شهر کرانبوم[۵]نام فرا رسید دیوگنیس در برابر آفتاب دراز کشیده بود و چون آن انبوهی را نزدیک خویش یافت اندکی بلند شده نگاهی مهرآمیز به الکساندر انداخت.
الکساندر به مهربانی پرداخته پرسید آیا خواهشی از او دارد. دیوگینس پاسخ داده گفت:
آری خواهشمندم از میانه من و آفتاب کنار بایستی.
الکساندر از آن بیپروایی مرد گوشهگیر و از بلندی همت او چندان در شگفت شده متأثر گردید که چون از نزد او بازگشت به همراهان خویش که آن بیپروایی فیلسوف را نپسندیده بر او میخندیدند چنین گفت:
من اگر الکساندر نبودم میکوشیدم که دیوگنیس بشوم.
از آنجا الکساندر روانه دلفی[۶] گردیده که از اپولو[۷] درباره جنگی که عزم آن داشت شور
- ↑ Clntus داستان او سپس خواهد آمد
- ↑ Bacchus خدایی از خدایان یونان که او را پسر زئوس و خدای می میدانستند.
- ↑ Isthmus
- ↑ Diogenes از مردم Sinope که شهری در آسیای کوچک بوده و نام آن در جای دیگری خواهد آمد.
- ↑ Cranium
- ↑ Delphi یکی از شهرهای معروف یونان است.
- ↑ Appolo یکی از خدایان یونان و روم است که از آن شور میخواستند.