اما انجام کار تور اینکه: آلکساندر برای آنکه سپاهیان از فرسودگی جنگهای پیشین درآیند همه آنان را به محاصره وانداشته تنها دسته اندکی از آنان را در گرداگرد دیوارها جا داده بود و این نه برای جنگ بلکه برای سرگرم داشتن توریان بود.
روزی چنین رخداد که آریستاندر[۱] پیشینگو گوسفندی را سر برید تا از چگونگی رودههای آن پیشگویی نماید و چون رودههای آن را دید با همهگونه اطمینان وعده داد که شهر تا آخر ماه گشاده خواهد شد. سپاهیان که در گرداگرد بودند همه یکبار خندیده ریشخندها بر او نمودند. زیرا همان روز آخر ماه بود و گشادن شهر در یک روز نشدنی مینمود.
ولی اسکندر چون چگونگی را دانست و پیشگو را دید که از وعده که داده سخت سراسیمه است برای آنکه دروغ او درنیاید فرمان داد که آن روز را نه روز آخر ماه بلکه روز بیست و سوم آن بشمارند و از آن سوی فرمان داد که کوسها را به خروش درآوردند و سپاهیان حملههای سختی بکنند و چون چنین کردند از این خروشها و فریادها سپاهیانی که در لشکرگاه به آسودگی میپرداختند نیز به هیجان آمده به گرد شهر شتافتند و همگی به یکبار حمله برده چنان فشار به شهر آوردند که توریان ایستادگی نتوانسته پای بازپس نهادند و در همان روز شهر به دست ماکیدونیان افتاد.
پس از آن شهر دیگر کازا (غزه) بود که چون اسکندر بر کنار آن فرودآمد در آنجا این حادثه برایش رویداد:
مرغ بسیار بزرگی که از بالاسر او میپرید یک تکه گل درآمیخته به کاه را بر روی دوش او انداخت و سپس بر روی یکی از منجنیقها برنشست که ناگهان در میان رشتههایی از پی که برای نگهداشتن ریسمانها و آن ریسمانها برای برگردانیدن منجنیق بود گیر کرد.[۲]
از اینجا بود که الکساندر بخش سترگی از مالهای یغما را به اولومپیاس و کلئوپاترا و دیگر دوستان خود فرستاده و للۀ خود لئونیداس[۳] را هم فراموش نکرده برای او به سنگینی یکصد تالان ارمغان فرستاد و این به یادآوری آن امیدی بود که لئونیداس روزی در هنگام بچگی