قارقار پرداخته آرام نمیشدند تا هنگامی که آن گمشده راه راست را پیدا کرده به سپاهیان میپیوست.
باری پس از درنوردیدن بیابانها چون به پرستشگاه رسیدند کاهن بزرگ پرستشگاه در همان برخورد نخستین به الکساندر از سمت پدر او آمون خوشامد گفت.[۱]
الکساندر از پرسشهایی که کرد یکی این بود که آیا کشندگان پدر او همگی کیفر یافتند؟...
پاسخ شنید که مقصود خود را روشنتر بگو. تو پدر مردنی نداشتهای! الکساندر این بار چنین پرسید که آیا کسانی که فیلیپوس را کشتند همگی آنان سزای خود را دیدهاند؟ نیز پرسید که آیا پادشاهی سراسر جهان به نام او مقدر شده؟ چنین پاسخ شنید که پادشاهی جهان را او خواهد دریافت. کینه فیلیپوس نیز کشیده شد. از این پاسخ بیاندازه خرسند گردیده قربانیهای بسیار باشکوه برای زئوس کرده هم هدیههای گرانبها برای آن کاهن داد. این است که بیشتر تاریخنگاران درباره گفتگوی الکساندر با خدا نوشتهاند.
ولی الکساندر در نامههایش به مادر خود مینویسد پاسخهای نهانی که از خدا گرفت پس از بازگشتن به یونان به او خواهد گفت.
برخی نیز گفتهاند که کاهن چون خواست از راه مهر و ادب با زبان یونانی گفتگو نماید و میخواست بگوید: OPaidion 2 زبانش لغزیده چنین گفت:3 Opai Dios الکساندر از این لغزش زبان خرسندیها نمود و از اینجا شهرت کرد که خدا او را پسر خود خوانده.[۲]
چون الکساندر از مصر به فنیقیا بازگشت، داریوش نامهای به او نوشته و فرستادگانی فرستاد تا میانجیگری کنند و چنین درخواسته بود که آلکساندر هزار تالنت فدیه دستگیران را گرفته آنان را رها گرداند و برای آنکه دوستی در میانه برپاشود همگی سرزمینهای آن سوی رود فرات از آن الکساندر باشد و نیز او یکی از دخترهای داریوش را به زنی خود گیرد.
و چون الکساندر این پیشنهاد را با دوستان خود در میان نهاد پارمنیو به نوبت خود چنین گفت:
من اگر الکساندر بودم بیدرنگ این پیشنهاد را میپذیرفتم.