در هنگام دیگری یک ضربت سختی از سنگ به پشت گردن او رسید که مدتها روشنی چشم او کمتر شده بود. با همه اینها او هرگز خود را از خطر دور نمیداشت و به دلخواه بهر کار سختی برمیخواست. چنانکه در این هنگام هم رود اوریکسارتیس[۱] را که او رود تاناییس[۲]میپنداشت گذشته سکیثان[۳] را ناگزیر از گریختن کرد و خویشتن دوازده میل بیشتر از دنبال آنان تاخت با آن که دچار درد اسهال بود.
در اینجا بسیاری از تاریخنگاران که کلیتارخوس[۴] و پولوکلیتوس[۵] و اونیسکرنتوس و انتیگنس[۶] و استر[۷] میباشند چنین مینویسند: که آمازون[۸] به دیدن الکساندر آمدند.
ولی آریستابولوس و خاریس که خبرها به دست آنان بوده و بطلمیوس و بسیار دیگران آشکار گفتهاند که این افسانهای بیش نبوده خود الکساندر نیز همین را تأیید میکند، چه در نگارشی که به انتیپاتیر فرستاد و چگونگی را شرح داده میگوید پادشاه شکثیان دختر خود را به او پیشنهاد کرد که به زنی بدهد و هرگز یادی از آمازون نمیکند. سالها پیش از آن هم زمانی که او نیسکریتوس این خبر را در کتاب خود برای لوسیماخوس[۹] که پادشاه شده بود میخواند لوسیماخوس به یکباره خندیده چنین گفت:
پس من آن هنگام در کجا بودم؟!
ولی برای الکساندر بیتفاوتست که داستان راست یا دروغ باشد.
باری الکساندر چون درمییافت که ماکیدونیان از جنگ به ستوه آمدهاند دستههای انبوه آنان را در نشیمنگاه میگذاشت تا بیاسایند. در هورکانی هم در میان برگزیدگان آنان نطقی بدینسان بیان کرد:
آسیاییان که شما را دیدهاند تاکنون دهشتزده میباشند و شما که آسیا را سراسیمه ساخته
- ↑ Orexartes
- ↑ Tanais
- ↑ Scythian آن دسته از مردمی که ایرانیان آنان را سگ یا سگز مینامیدند و سگستان به نام آنان با این نام خوانده شده است.
- ↑ Clitarchus
- ↑ Polyclitus
- ↑ Antigenes
- ↑ Ister
- ↑ Amazon یونانیان در افسانههای خود مردمی را یاد میکردند که همه آنان زن میباشند و هرگز مرد در میان خود ندارند و پادشاه ایشان هم زن است و آنان را آمازون مینامیدند. این افسانه از یونانیان به ایران نیز رسیده که فردوسی و دیگران یاد آنها کردهاند.
- ↑ Lysimachus یکی از سرکردگان الکساندر که پس از تراکیا پادشاهی یافت.