لیکن در این هنگام پیشامد دیگری به آن کار افزوده شده بدینسان که لیمنوس[۱] نامی از ماکیدونیان از مردم خالاسترا نقشهای برای کشتن الکساندر کشیده و جوانی را به نام نیکوماخوس[۲] از نقشه خود آگاه ساخته او را نیز به همدستی دعوت نمود. نیکوماخوس دعوت او را نپذیرفته از سوی دیگر چگونگی را با برادر خود بالینوس[۳] نامی در میان گذاشت و همراه او بیدرنگ نزد فیلوتاس رفته به او آگاهی دادند که کار مهمی روی داده و خواستار شدند که آنان را نزد پادشاه ببرد تا چگونگی را به خود او بگویند. ولی دانسته نیست که به چه علتی فیلوتاس گوش به درخواست آنان نداده به عنوان اینکه پادشاه سرگرم کارهای مهمتری میباشد آنان را از خود دور ساخت و بار دیگر که آمدند باز همان پاسخ را شنیدند.
آنان از پا نیفتاده به میانجیگری کس دیگری از نزدیکان پادشاه اجازه یافته نزد او رفتند و چگونگی را بازگفتند و هم آگاهی دادند که دو بار نزد فیلوتاس رفتهاند و او همراهی به کار ایشان نکرده است.
الکساندر سخت برآشفت و سپس که دید سپاهی برای گرفتن لیمنوس رفت و وی به دفاع برخاسته ایستادگی کرد تا کشته گردید، خشم او بیشتر شد. چرا که دید راهی برای پرده برداشتن از روی چگونگی کار باز نماند. از آن سوی همینکه خشم پادشاه بر فیلوتاس دانسته شد دشمنان دیرین او فرصت به دست آورده زبان به بدگویی باز کردند.
از جمله چنین میگفتند: این نشدنی است که مرد گمنام و بیارجی همچون لیمنوس سر خود به چنین گناه بزرگی دلیری نماید. بیشک او ابزاری بیش نبوده که دیگری به کارش میبرده. این است که باید سخت جستجو کرده دید چه کسانی سود خود را در نهان داشتن آن داستان میدانستهاند و چون یکبار گوش پادشاه را برای شنیدن چنین سخنان گوشهداری باز دیدند هزار گونه دلیل یاد کردند بر اینکه شک به سوی فیلوتاس میرود و سرانجام فیروز شدند که اجازه گرفته فیلوتاس را به شکنجه بکشند.
این کار با بودن همه سرکردگان انجام میگرفت و خود آلکساندر از پشت پرده گوش میداد و چون شنید که فیلوتاس زبونی مینماید و با زبان لابه و پستی با هیفاستیون گفتگو میکند پرده را شکسته بیرون آمد و به فیلوتاس رو کرده چنین گفت: