برگه:Iranians and Greeks according to Plutarch.pdf/۳۱۳

این برگ هم‌سنجی شده‌است.

از دست مادان چوب می‌خورند و برای درآمدن به نزد پادشاه خود از پارسان اجازه می‌طلبند.

کلیتوس بدین‌سان بی‌پروا سخن می‌گفت و پیرامونیان الکساندر هم همگی از صندلیهای خود برخاسته می‌خواستند به او دشنام بدهند، ولی پیران دخالت کرده آنان را به جای خود بازنشاندند .

در این میان الکساندر روی به کسینودوخوس‌پاردی[۱] و آرتمیوس کلفونی[۲] کرده از آنان پرسید:

آیا چنین نیست که یونانیان در برابر ماکیدونیان خود را چنان می‌گرفتند که مردان نیمه خدا در برابر جانوران درنده بیابان؟

با همه این کلیتوس دست برنداشته می‌گفت:

اگر الکساندر عذری دارد بگوید وگرنه برای چیست که او کسانی را که آزاد زاییده شده‌اند و همیشه اندیشه خود را با آزادی بر زبان می‌آوردند برای شام خوردن با خویش دعوت نموده؟ برای او چه بهتر بود که با ایرانیان و با بردگان گفتگو و نشست و برخاست نماید که به آرزوی دل کردن پیش کمربند ایرانی و جبه سفید او کج می‌کنند.

از این جمله‌ها الکساندر آتشین گردیده دیگر خودداری نتوانسته بپاخاست و یکی از سیبهایی را که روی میز بود برداشته به او پرتاب کرد. سپس پی شمشیر می‌گشت که آریستوفانیس پاسبان خاص او و دیگران وی را گرفته جلوگیری کردند.

ولی او از دست ایشان رها شده به آواز بلند با زبان ماکیدونی پاسبان خاص را صدا کرد و این خود دلیل بود که حالش سخت به هم خورده سپس طبل‌زن را صدا کرده دستور داد که آواز طبل را بلند کند و چون دید فرمان نمی‌برد مشت سختی به او زد.

اگرچه سپس این نافرمانی او را پسندید. زیرا اگر طبل می‌زد در آن هنگام شب ناگهان لشکر به هم برآمده شورش پدید می‌آمد. با این آشفتگی کلیتوس هنوز سر فروتنی نداشت. با سختی بسیار او را از اطاق بیرون کردند. ولی بی‌درنگ از در دیگری بازگشته و بی‌باک و بی‌پروا به خواندن این شعر ایورپیدیس آغاز کرد:

آخ! در یونان چه سامانهای زشتی نمایان گردیده!


  1. Xenodochus از مردم Pard
  2. Artemius از مردم Colophon کلفون شهری یونانی در آسیای کوچک بوده.