برگه:Iranians and Greeks according to Plutarch.pdf/۳۱۸

این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

و این گفته خواست که به دستیاری سپر خود از رود بگذرد ولی جلویش را گرفته نگذاردند و سپاهیان غیرت کرده به هجوم پرداختند و به آسانی آن دژ را بگشادند.

در این هنگام فرستادگانی از دیگر دژهایی که در محاصره بود نزد او رسیده بودند و چون او را دیدند که تنها می‌گردد و پاسبانی همراهش نیست در شگفت شدند.

در این میان بالش برای او آوردند و او خویشتن به روی آن ننشسته به یکی از فرستادگان که سالخورده‌تر بود و آکوفیس[۱] نام داشت فرمان داد به روی آن نشیند. آکوفیس را شگفت بیشتر گردیده پرسید:

مردم شهر ما چه بکنند که دوست شما بگردند؟!

الکساندر پاسخ داد:

شما را به فرمانروایی خود برگزیده صد تن از بهترین کسان خود را به نوا نزد من بفرستند.

آکوفیس خندیده گفت:

اگر صد تن از بدترین کسان را نزد شما بفرستیم فرمان‌روایی من بهتر و آسان‌تر خواهد بود.

پهناوری کشور پادشاه تاکسیلس[۲] را در هندوستان گمان کرده‌اند که به اندازه پهناوری مصر باشد، ولی از جهت داشتن چراگاه‌ها و میوه‌های شیرین بر مصر برتری دارد. خود پادشاه به دانایی مشهور بوده. چنانکه در نخستین دیدار خود با الکساندر به او چنین گفت:

بهر چه ما با هم می‌جنگیم؟ آیا مقصود شما از این تاختن به سرزمین ما آن است که آب‌ونان ما را که خردمندان تنها بر سر آن می‌جنگند از دست ما بربایی؟ اگر مقصود شما آن چیزهای دیگری باشد که مردم آنها را توانگری می‌شمارند، در این حال ببینیم اگر نزد من بیشتر از شماست من می‌توانم آنچه دارم به شما بدهم. و اگر نزد شما بیشتر است مانعی ندارم که سپاسگزار پذیرفتن بخشش از شما باشم.

الکساندر از این سخن چندان خوش‌دل گردید که دست به گردن او انداخته گفت:

آیا این سخنان دلنشین شما و رفتار مهرآمیزی که دارید شما را از جنگ بی‌نیاز خواهد ساخت؟ نه! شما رهایی نخواهید یافت تا من جنگی با شما بکنم و بر شما بنمایم که هر اندازه که بخشنده باشید. بهتر از من نیستند.


  1. Acuphis
  2. Taxiles