پرسشهای شگفتی که میکنی جز در انتظار پاسخهای شگفت مباش.
سپس از دیگری پرسید:
یک مردی چه کند که نزد مردم بسیار گرامی باشد.
او چنین گفت:
نیرومند بوده ولی سهمناک نباشد.
از هفتمی پرسید:
یک مردی چگونه میتواند خدا شود.
پاسخ داد:
باید آن کند که جز از خدا برنمیآید.
هشتمی پاسخ داد:
زندگی نیرومندتر از مرگ میباشد زیرا میتواند به آن همه، بدبختیها شکیبایی کند.
از آخرین چون پرسید:
تا چه اندازه شایسته است که آدمی زندگی کند؟
پاسخ داد:
تا اندازهای که مرگ را بیشتر دوست دارد تا زنده ماندن را.
این زمان الکساندر روی به آن کسی کرد که او را به داوری برگمارده بودند و فرمان داد که داوری خود را بنماید:
او چنین گفت:
آنچه من فهمیدم هر یکی از اینان بدتر از دیگری پاسخ داد.
الکساندر گفت:
اگر داوری شما این باشد نخست خود شما کشتنی خواهید بود.
او پاسخ داد:
نه! مگر آن گفته شما که هر که پاسخ بد داد کشته خواهد شد دروغ باشد.
کوتاه سخن؛ الکساندر به هر کدام بخششی کرده همه را آزاد ساخت.
ولی به فیلسوفان دیگر که مشهورتر از اینان بودند و هر کدام در گوشهای تنها میزیستند