برگه:Iranians and Greeks according to Plutarch.pdf/۳۳۱

این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

ماکیدونیان بپوشد و کنون که یک دسته پسران رقاص را برای کارهای خود تهیه نموده هم به دستیاری آن پسران به جهان‌گشایی برخیزد.

این سخنان بر الکساندر سخت گران افتاده و چنان برآشفت که گذشته از نکوهشهای زبانی که نمود آنان را از پیش خود دور رانده ایرانیان را به خویشتن نزدیک ساخت و پاسبانان خود را از میان اینان برگزید.

ماکیدونیان چون چنین دیدند که الکساندر آنان را از خود دور کرده و با ایرانیان در آمیخت و بر آنان از هرگونه بی‌احترامی دریغ نساخت و در پیش خود خوار گردید، از رشک و خشم نزدیک به دیوانگی بودند. سرانجام به خود آمده چاره جز این ندیدند که ساده و بی‌ابزار جنگ تنها رختهای زرین خود را در برکرده به پیرامون چادر او گرد آمده گریان و نالان خواهش کردند که با ایشان آن رفتاری را کند که شایسته بزرگی اوست.

ولی این تدبیر چندان پیشرفت نکرد، زیرا اگرچه خشم الکساندر اندکی فرونشست با این همه به ایشان اجازه درآمدن به پیش خود نداد و چون آنان هم از آنجا برنخاستند دو روز و دو شب به همان حال سپری گردید تا در روز سوم الکساندر از چادر بیرون آمده چون همه را دید که گریه و زاری می‌کنند و فروتنی‌ها می‌نمایند دلش به حال ایشان سوخته دیرزمانی وی نیز می‌گریست. سپس با زبان مهرآمیزی به سخن آغاز کرده کسانی را که در خور کار نبودند دستور داد که به ماکیدونی برگشته درودهای او را به انتیپاتر برسانند و چنین گفت که چون آنان به ماکیدونی برسند، در همه بزمها و تیاترها در بهترین و بالاترین جایها خواهند نشست و با بساکهای گل تاجدار خواهند بود. نیز دستور داد که کسانی که در راه او کشته شده‌اند ماهانه آنان درباره فرزندانشان برقرار باشد.

چون او به هاکماتان (همدان) رسید و کارهای مهم خود را انجام داده بود، در آنجا به گردش و تماشا و کامگزاریها پرداخت به ویژه که سه هزار بازیگر و سازنده و نوازنده به تازگی از یونان فرستاده شده و رسیده بودند. ولی ناخوشی هیفاستیون که دچار تب گردید و افتاد این دستگاه را به‌هم‌زد. زیرا او که یک سپاهی جوانی بود در آن بزمها و سورها در خوردن اندازه نگه نمی‌داشت و هنگامی که طبیب او بنام گلائوکوس[۱] به تیاتر رفته بود وی برای ناهار یک مرغی را خورده و از روی آن باده نوشید و ناگهان بیفتاده به اندک فاصله بمرد.


  1. Glaucus