آن روز را در آنجا درنگ کرده فردا و روزهای دیگر به شتاب راه میپیمود و بومیان که به آنان نزدیک میآمدند با مهربانی رفتار میکرد. در یکجا سپاهیان میخواستند بر دژی هجوم کرده و درون آن را که پر از مال بود تاراج کنند او جلوگیری نمود و با دست خود کوههای تااورس[۱] را نشان داده گفت:
آن است دژی که ما باید هجوم کنیم.
دژهای دیگر از آن کسانی است که در آنجا فیروز درآیند
بدینسان شتابزده راه مینوردید تا از تگرس[۲] گذشته به درون ارمنستان رسید.
نخستین کسی که خبر رسیدن رومیان را به تیکران داد، تیکران چندان خشمناک گردید که پاداش خبردهنده را با بریدن سرش داد. از اینجا کس دیگر دلیری آن نکرد که خبری برای او بیاورد و او بیخبر نشست تا هنگامی که جنگ به پیرامون او رسید. چاپلوسان نزد او چنین میگفتند:
لوکولوس اگر دلیری کرده در ایفیسوس منتظر شما بنشیند و از دیدن سپاهیان انبوه شما پای به گریز نیاورد خود را سردار بزرگی نشان خواهد داد. او تن نیرومندی دارد.
ولی تنها برای خوردن می فراوان و دلبزرگ و نیرومندی دارد ولی تنها برای دریافت خرسندی. تنها متروبارزان[۳] که یکی از خاصان نزدیک او بود توانست چگونگی را بدانسان که بوده به او بگوید و پاداشی که در برابر این سخن راست خود دریافت آن بود که تیکران او را به فرماندهی سه هزار سواره با دسته انبوهی از پیاده برگزید و دستور داد که بیدرنگ به جنگ رومیان بشتابد، نیز فرمان سخت داد که خود لوکولوس را زنده دستگیر نموده همه سپاهیان او را نابود گرداند.
رومیان یک دسته به چادر زدن پرداخته و دستههای دیگر روی به سوی اینان راه میپیمودند که ناگهان دیدهبانان خبر رسیدن دشمن را دادند. لوکولوس ترسید که چون سپاه پراکنده و ناآماده است ارمنیان یک سر بر سر او بتازند، خود او برای افراشتن چادرها ایستاده