برگه:Iranians and Greeks according to Plutarch.pdf/۳۶۰

این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

همه آنان از سلام کردن به او نیز خودداری داشتند و خود را به کناری کشیده کیسه‌های تهی خود را نشان داده می‌گفتند بدانسان که سود جنگ را تنها از آن خودت می‌گیری اکنون هم خودت تنها رفته با دشمن جنگ بکن.

سرانجام به میانجیگری دیگر سپاهیان رضایت دادند که آنان تابستان را هم با وی باشند.

ولی اگر در آن میان دشمنی به جنگ نیامد آنان آزاد باشند با این شرط آنان را نگاهداشت.

ولی هیچ‌گونه فرمانی بر آنان نداشت و نمی‌توانست آنان را به جنگی براند.

تنها به این اندازه بسنده می‌کرد که در لشکر او درنگ نمایند. با آنکه در همان هنگام تیکران در کاپادوکیا به ویرانی آنجا می‌کوشید و مثرادات در پونتوس فیروزانه نشسته بود و اینها سرزمینهایی بودند که در چندی پیش لوکولوس نامه به سناتوس نوشته و این سرزمینها را در دست رومیان قلمداد نمود و این بود که سناتوس دسته نمایندگانی را برای رسیدگی به کارهای آنها نزد او فرستاد و اینان که در راه می‌آمدند یقین داشتند که آن زمینها از دشمن پیراسته گردیده و به دست رومیان می‌باشد. ولی چون رسیدند لوکولوس را دیدند که هیچ‌گونه اختیاری در دست ندارد. بلکه سپاهیان بر او چیره شده‌اند و لگام گسیختگی ایشان به جایی رسیده بود که چون تابستان به پایان رسید شمشیرهای خود را کشیده و سرخود از لشکرگاه جدا گردیده و اندکی دور از آنجا آوازها را بلند کرده و شمشیرها را در هوا به لرزش آورده می‌گفتند: مدتی که ما وعده داده بودیم سرآمده بازمانده سپاهیان او نیز چون پومپیوس نامه نوشته بود به سوی او رفتند.

بدین‌سان لوکولوس که رومیان او را با لابه و خواهش به سرداری برگزیده و به جنگ دشمنان بزرگی همچون مثرادات و تیکران فرستاده بودند از کار بازگرفته شد و سزای فیروزیهای خود را بدین‌سان یافت. اگر چه سنات و بزرگان مردم این عقیده را داشتند که درباره او ستم رفته است و آن گفتگوها در پیرامون کارهای وی بیجاست بااین‌حال سفرهای او با خواری و زبونی به پایان رسید.[۱]


  1. بازمانده سرگذشت که پلوتارخ می‌سراید. چون هیچ‌گونه سود تاریخی ندارد بلکه در زمینه زندگی لوکولوس در رم می‌باشد از این جهت از ترجمه آن که چند صفحه بیش نیست چشم پوشیده شده. لوکولوس جای خود را به پومپیوس داد که سرگذشت او را از این پس خواهیم‌نگاشت.