بههرحال اگر او این زمان زندگانی را به پایان میرسانید. برایش بهتر میشد و همچون الکساندر همه عمر با فیروزبختی گزارده بود. زیرا عمری که پس از این زمان کرد نتیجه آن یا فیروزیهایی بود که مایۀ دشمنی مردم گردید و یا بدبختیهایی بود که نتوانست به چاره بکوشد.
چه او نیرویی را که در سایه برازندگی خود در شهر روم پیدا کرده بود این نیرو را تنها در راه هواداری از بدکرداریهای دیگران به کار میبرد و این بدکرداران هر چه پیشرفت کرده رونق مییافتند از شکوه و رونق کار خود او میکاست و سرانجام که برانداخته شد یکی از نیروهایی که در این راه به کار رفت نیروی خود او بود درست مانندۀ یک دز استواری در میان یک شهری که چون به دست دشمنان افتاد از آنان همان پشتیبانی را دارد که از خود خداوندان دز داشت.
به همین سال، قیصر پس از آنکه به پشتیبانی نیروی پومپیوس چندان بزرگ گردید که بتواند دستگاه خود را نگاهداری کند این هنگام وسیله برانداختن و ویران کردن آن نیرو گردید که او را به این جایگاه رسانیده بود. شرح داستان این است که لوکولوس چون از آسیا برگشت و پومپیوس در آنجا با وی بدرفتاری و بیاحترامی نموده بود سناتوس از او پذیرایی نیکی کرد و چون پومپیوس هم به خانه بازگشت آن نیکی و پذیرایی سناتوس درباره لوکولوس دیگر بیشتر گردید و این از بهر آن بود که از سرکشی پومپیوس جلوگیری بکنند و لوکولوس را برمیانگیختند که رشته حکمرانی را در دست بگیرد.
ولی لوکولوس این زمان از کار دلسرد گردیده و لذت تنآسایی و خانهنشینی را دریافته و به کار دیگری مایل نبود. بااینحال برای یکچند زمانی هم که بود خود را به نبرد با پومپیوس آماده ساخت و حملههای سختی بر او کرده کارها و رتبههای خود را که پومپیوس از او گرفته بود دوباره به دست آورد و در سایه پشتیبانی کاتو در سناتوس برتری بر او یافت.
پومپیوس چون از امیدهای خود نومیدی یافت. در این یک کشاکش بیارج ناگزیر گردید که به تریبونان مردم پناهنده شود و خویشتن را به دسته جوانان ببندد.
یکی از آن جوانان کلادیوس[۱] نامی بود که بدترین و بیعارترین مرد زندهای بود و او پومپیوس را برداشته این سو و آن سو میگردانید و به مردم چنین نشان میداد که وی را هم چون ابزاری در دست خود دارد و بدینسان او را در جایگاه بازار در میان دستههای مردم از
- ↑ CIodius