تیکران را که اسیر آورده شده بود از زندان بیرون آورده همراه خود این سو و آن سوی میگردانید و بر دوستان پومپیوس گزند بیشتری میرسانید و بدینسان میخواست پیروزی خود را بیشتر گرداند.
روزی به هنگامی که پومپیوس به شنیدن دعوایی پرداخته بود کلادیوس با یک دسته از مردم بیسروپا و بدکردار فرا رسیده خود او بر بلندی ایستاد و روی به مردم کرده یک رشته پرسشهایی آغاز کرد:
کیست سردار بدکردار؟ کیست آن کسی که در راه کس دیگری کوشش میکند؟ کیست آن کسی که سر خود را با یک انگشت میخارد؟...
او این پرسشها را میکرد و به دامن خود تکان میداد و آن مردم صدا به صدا انداخته موافق حرکتهای او به هر پرسشی پاسخ میگفتند:
پومپیوس!
این برای پومپیوس پردهدری کوچکی نبود. به ویژه که او تا این زمان نام خود را به بدی نشنیده و با یک چنین پیشآمدی روبهرو نشده بود و دلتنگی او بیاندازه گردید هنگامی که شنید که سناتوس از این پیشامد خرسند است و آن را کیفر خیانت او بر کسیسرو میداند. ولی کار در اینجا هم نایستاده تا زخم زدن و حمله کردن کشید.
زیرا یکی از بندگان کلادیوس در فوروم دیده شد که با شمشیری در دست از میان مردم خود را به زمین میکشید و آهنگ پومپیوس کرده و پومپیوس همین را عنوان ساخت و چون از پردهدری و بدزبانی کلادیوس سخت بیمناک بود تا او سمت تریبونی داشت بیرون نیامد و در خانه خود نشسته با دوستانش در این باره شورها داشتند که از چه راهی خشم سناتوس و بزرگان را فرونشاند.
پیشنهادهایی که میکردند یکی این بود که گوللبو پیشنهاد کرد یولیا را طلاق دهد و از دوستی قیصر دست برداشته به سوی سناتوس بگراید. ولی پومپیوس به این پیشنهاد پروا نکرد.
دیگری راهنمایی نمود سیسرو را از دور راندگی بازگرداند چه او همیشه دوست نزدیک کلادیوس بوده و نزد سناتوس ارجمندی دارد. این را به آسانی پذیرفت.
این بود برادر سیسرو را همراه یک دسته انبوهی از هواداران به فوروم آورد که در آنجا بازگشت برادر خود را خواستار شود و چون این کار کرده شد پیکار سختی برخواست که چند