همگی بیم آن را داشتند. زیرا مردم همه بر این اندیشه بودند که خویشاوندی که میانه آن دو تن بود و این هنگام بریده گردیده یگانه وسیله برای فرونشاندن هوسهای ایشان بوده.
سپس هم خبر از پارتیا (ایران) رسید، درباره اینکه کراسوس در آنجا کشته گردیده و از این راه مانع دیگری از پیشامد جنگی بود که در درون روم میتوانست برپاخیزد. چه هر دو از پومپیوس و قیصر تاکنون چشم بر کراسوس داشتند و تا او زنده بود باز با یکدیگر نیکورفتاری مینمودند. ولی اکنون که او نیز از میان برداشته شد ناگزیر بر سربخش سمت و سرزمین او کشاکش و دو تیرگی پدید میآید و این از شگفتیهای سرشت آدمی است که سرزمینهایی به آن پهناوری گنجایش هوس و آز او را ندارد. خود پومپیوس در یک خطبهای چنین میگفت:
من همیشه به هر کاری زودتر از آن آمدهام که خودم امید داشتم و زودتر از آن کناره جستهام که شما امیدوار بودید. چنانکه پراکنده کردن سپاهیان بهترین گواه این سخن میباشد.
ولی چون میبینم که قیصر نمیخواهد زور خود را رها نماید از این جهت من نیز در شهر به دستیاری سمتها و فرمانها میکوشم خود را در برابر او زورمند گردانم. ولی بااینحال هرگز در آرزوی تغییر دادن به کارها نیستم و هرگز نمیخواهم به او بدگمان باشم، بلکه میخواهم او را به چیزی نشمارم و بیپروایی نمایم و با آنکه میدید کارهای حکومت را برخلاف رضای او به کسانی میسپارند و به مردم شهر رشوههایی داده و از این راه به کارهایی برگزیده میشوند بااینحال ایستادگی از خود نشان نمیداد و بدان میکوشید که شهر پاک بیحکومت گردد.
در همین هنگام بود که پیشنهاد میشد دیکتاتوری برای روم برگزیده شود و لوکولوس که یکی از تریبونان بود نخست او به چنین پیشنهادی مبادرت نمود، ولی با این جسارت جان خود را به خطر انداخت و کاتو با او به دشمنی برخاسته از تریبونی بیرونش گردانید.
درباره خود پومپیوس نیز بسیاری از دوستانش پیش افتاده از جانب او عذرخواهی مینمودند و چنین میگفتند که خود او هرگز چنان سمتی را نخواهد پذیرفت.
از اینجا چون کاتو نطق کرده به پومپیوس میسپرد که به کارهای جمهوری توجه کرده به نظم و سامان آن بکوشد او از شرمساری جز تسلیم و رضا از خود نشان نمیداد.