دیگری کوریو[۱] تریبون مردم بود که او را از قرضهایی که داشت آسوده گردانیده و به سوی خود کشیده بود.
همین حال را داشت مارکوس انتونیوس[۲] که با کوریو دوستی داشت و همچون او گرفتار بود.
این سخن را از روی راستی گفتهاند که یکی از سرصدگان (یوزباشی) قیصر در عمارت سناتوس گوش به گفتگوها میداد و چون دید سناتوس از بازگذاردن قیصر بر سر سمتش ایستادگی ورزید دست بر شمشیر خود زد و چنین گفت:
ولی این او را بر سر سمت خود باز خواهد گماشت.
راستی هم بسیجهایی که قیصر میدید و آمادگیها که داشت جز همین را نشان نمیداد آنچه که کوریو برای قیصر میخواست بسیار منصفانه و خردمندانه مینمود. چه او میگفت:
یکی از دو کار را باید کرد. یا باید پومپیوس را هم بر آن واداشت که از زور و سپاهی که زیردست خود دارد دست بردارد و یا باید آنچه را که قیصر دارد از او بازنگرفت.
میگفت: زیرا اگر هر دوی ایشان یکتن عادی باشند به هر قانون و حقی سر فرو خواهند آورد. و اگر هر دو زور امروزی خود را همچنان داشته باشند هر یکی حد خود را شناخته بیش از آنچه دارد خواستار نخواهد بود. از این جهت هرآنکه میخواهد از زور یکی از ایشان بکاهد خود به زور آن دیگری افزوده است.
مارکیلوس[۳] کونسول به این سخنان پاسخی نداده میگفت:
قیصر یک راهزنی است که اگر سپاهیان را از گرد سر خود پراکنده نگرداند باید او را دشمن کشور اعلام کرد. لیکن کوریو به همدستی انتونیوس و پیسو در این پیشنهاد فیروزمند گردید که موضوع به گفتگو نهاده شده و رأی درباره آن گرفته شود.
نخست این زمینه را به رأی گزاردند که هر آنکه میخواهد قیصر سپاه خود را پراکنده کند و تنها پومپیوس فرمانده باشد، خود را کنار بکشد و در نتیجه بیشتر اعضا کنار کشیدند.