ولی دوباره این زمینه به رأی گزارده شد که هر دوی ایشان سپاه را پراکنده کنند و هیچیکی فرمانده نباشند.
در این زمینه تنها بیست و دو تن هواداری از پومپیوس کردند و دیگران همگی هواداری کوریو را برگزیدند.
این بود که او خود را فیروز یافته و از شادی خویش را به میان مردم انداخت و آنان وی را با همهگونه شادی پذیرفتند و دست زدند و تاجهای گل و گلدستهها به او پیشکش مینمودند.
پومپیوس این هنگام در سناتوس نبود. زیرا قانون روا نمیدارد که کسی که سردار یک لشکری است به درون شهر بیاید. ولی مارکیلئوس بپاخاسته گفت:
من هرگز نمیتوانم در اینجا نشسته گوش به این گفتگوها بدهم با آنکه میبینم دو لگیون سپاه کوههای آلپ را گذاشتهاند و بر سر این شهر میآیند. من با اختیاری که در دست دارم کسانی را خواهم فرستاد تا جلوی آنان را بگیرند و از کشور نگهداری نمایند.
در نتیجه این پیشامد سراسر شهر به ناله و فریاد برخاست که تو گویی بلای بزرگی روی به آنجا آورده و مارکیلئوس همراه سناتوس با فر و شکوه به فوروم رفته با پومپیوس دیدار کرد و روی به او گردانیده چنین گفت:
ای پومپیوس! من دستور به شما میدهم که به نگهداری کشور برخیزی و هر چه سپاه که زیر فرمانداری به کار انداخته و سپاهیان دیگر نیز آماده گردانی لنتولوس[۱] که برای کونسولی سال آینده برگزیده شده بود به همان عنوان گفتگو کرد.
ولی پومپیوس برخلاف این برداشت سناتوس در میان همگی مردم نامهای از قیصر در آورده بازخواند که عنوان دلفریبی داشت و پیدا بود که هر دوی ایشان سپاه را دور ساخته و از سمت خود بیزاری جسته به تنهایی در برابر مردم پدید آمده و حساب کارهای خود را داده داوری را به مردم واگذارند، نتیجه خواندن این نامه آن بود که پومپیوس چون خواست مردم را برای سپاهیگری بخواند امیدی را که داشت خلاف آن را پدیدار یافت.
زیرا کسانی دعوت او را پذیرفته و آمدند ولی از درون ناراضی بودند بیشتری هرگز پاسخ ندادند. انبوه مردم خواستار آشتی و آرامش گردیدند.
لنتلوس که این هنگام نوبت کونسولگری او رسیده بود با همه این پیشامد نخواست
- ↑ Lentulus