میرسانید و اگر او آن خبر را استوار نمیداشت به دشمنی او برمیخواست. پومپیوس چون این شوریدگی و نابسامانی را میدید ناگزیر بر آن سر شد که شهر را رها کرده و بدینسان آن نابسامانی را به پایانی برساند و به همه اعضای سناتوس خبر داد که از پی او شهر را ترک بگویند و اگر کسی ترک نکند هوادار قیصر شناخته شده به محاکمه دعوت خواهد شد. خود او در تاریکی شب شهر را رها کرده بیرون رفت. کونسولان از پی او رفته و از شتابی که داشتند قربانیها برای خدایان نگذرانیدند، با آنکه رسم بر این بود که پیش از هر جنگ قربانی بگذرانند. در میان این کشاکش و بههمخوردگی خود پومپیوس این سرافرازی را داشت که سراسر مردم او را دوست داشته خواهان نیکی او بودند. اگرچه بسیاری از مردم از پیشامد جنگ ناخرسند بودند. ولی اینان هم هرگز ناخرسندی از سردار جنگ نداشتند چنانکه میتوان گفت، که کسانی که تنها به نام همراهی با پومپیوس و تنها نگذاردن او از شهر بیرون رفتند شمارۀ آنان بیشتر از کسانی بود که از ترس و برای آزاد ماندن از آنجا بیرون رفتند.
چند روز پس از آنکه پومپیوس از شهر بیرون رفته بود قیصر بدانجا درآمد و خود را خداوند شهر گردانید و با همهکس رفتار نیکو نموده مهربانی میکرد تا ترس آنان را فرونشاند مگر با متلوس[۱] که یکی از تریبونان بود که چون او ایستادگی از خود نموده نمیگذاشت قیصر دست به گنجینه بیازد قیصر او را تهدید به کشتن کرده بلکه سخنان درشتتری را بر زبان راند که به کار بستن آنها بهتر بود تا بر زبان راندن و بدینسان آن را از جلو برداشته و آن مقدار پولی را که دربایست داشت از گنجینه به دست آورده از دنبال پومپیوس بیرون آمد و سخت شتاب مینمود که بیش از آنکه سپاهیان وی که در اسپانیا بودند به وی بپیوندند از ایتالی بیرونش براند.
اما پومپیوس چون به برندسیوم[۲] رسید چون در آنجا کشتی به اندازه نیاز پیدا بود به دو کونسول دستور داد که بیدرنگ به کشتی درآیند و سی کوهورت سپاهیان را در کشتی نشانده از جلو آنان روانۀ دریهاخیوم[۳] گردانید. همچنین پدرزن خود اسکیپیو را همراه پسر خویش کنایوس[۴] به سوریا فرستاد که ایشان هم در آنجا یک دسته کشتی جنگی آماده گردانند.
خودش آن شهر را استوار ساخته چابکترین سپاهیان خود را بر سر دیوار به پاسبانی