برگه:Iranians and Greeks according to Plutarch.pdf/۴۱۵

این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

چشمهای خود گزارده بگریز پرداختند. کسان قیصر از دنبال آنان نرفته به سر وقت پیادگان شتافتند و بر آن دست لشکر که گریختن سوارگان بی‌پاسبان و بی‌پشتیبانش گردانیده و به آسانی می‌توانستند چرخی زده از پشت سر آنان درآیند پرداختند. بدین‌سان این دست از سپاه پومپیوس دچار خطر سختی گردیده آن دسته سوارگان از پهلو و لگیون دهم از جلو حمله بر آنان می‌نمودند و آنان نمی‌توانستند از خود دفاع نمایند و نمی‌توانستند بیش از آن ایستادگی کنند به ویژه که خود را گرد فروگرفته می‌دیدند که راهی برای دست باز کردن و جنگ کردن نمی‌یافتند.

این بود سرانجام ناگزیر شده روی به پراکندن و گریختن گزاردند. پومپیوس چون گردی برخاسته دید دانست که سرنوشت سوارگانش چه شده و خود کار دشواری است که دریابیم در این هنگام چه حالی به او رو داده و چه اندیشه‌هایی در مغزش پدید آمد. درست مانند کسی که از خود بی‌خود گردیده و هوش خویش را باخته باشد بی‌آنکه پروای چیزی یا کسی را بکند به آرامی به سوی چادر خود بازگشت و هیچ سخنی به کسی نگفت، بدین حال به چادر درآمده فرونشست و همچنان خاموش و بی‌زبان بود تا هنگامی که چند تن از لشکریان دشمن آهنگ آن چادر نمودند و کسانی از آن خود او به جلوگیری پرداختند و هیاهو برخاست در این هنگام بود که زبان باز کرده تنها این جمله را گفت:

چه! به این چادر هم؟!...

این گفته بپاخاست و رختی که شایسته این حال او بود در تن کرده نهانی بیرون رفت.

این زمان بازمانده سپاهیان نیز شکست یافته و روی به گریز آورده بودند و در لشکرگاه او کشتار سختی در کار روی دادن بود که نوکران و پاسبانان چادرها را بی‌دریغ می‌کشتند. لیکن از خود سپاهیان بیش از شش هزار تن کشته نشده بود (بدانسان که اسنیوس[۱] پوللیو که خود او یکی از جنگ‌جویان در نزد قیصر بوده گفته است). و چون کسان قیصر چادرهای پومپیوس را به دست آوردند این زمان بود که به نادانیها و هوسبازیهای دشمن پی بردند. زیرا همه خرگاهها و چادرها را پر از تاجهای گل و پرده‌های زردوزی شده می‌یافتند و آویزهای فراوان و میزها با ساغرهای زرین بر روی آنها پیدا می‌کردند و خمها را پر از باده می‌دیدند و اینها همگی سازوبرگ آن جشنی بود که یقین داشتند در سایه چیرگی بر دشمن برپاخواهندساخت. این حال


  1. Asinius