برگه:Iranians and Greeks according to Plutarch.pdf/۴۴۶

این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

کراسوس نخست نرمی نموده گفت شما اگر تا شب شکیبا باشید آن هنگام می‌توانیم که خود را به کوه‌ها بکشیم که سواره در آنجا به آسانی تاخت نتواند و بدین‌سان از آسیب دشمن آسوده باشیم و شما نباید چنین راهی را از دست بدهید.

ولی سپاهیان گوش به سخن او ندادند و سپرهای خود را به هم کوبیده به تهدید برخاستند کراسوس ناگزیر شده خواهش آنان را پذیرفت و چون خواست برود چنین گفت:

شما ای اوکتاویوس و پترنیوس[۱] که می‌بینید من ناچار به این راه می‌روم اگر جان از این معرکه بدر بردید به همه‌کس بگویید که مایه نابودی من بیش از فشار دشمن نافرمانی سپاه خودم بود.

ولی اوکتاویوس از او جدا نشده همراه پترونیوس از پشته پایین آمدند. لکتوران[۲] خود کراسوس فرمان داد بروند در پایین نخست کسی را که دیدار کردند دو یونانی نیمه خون[۳]بودند که هر دو از اسب پایین جسته احترام بسیاری کردند و به زبان یونانی گفتند:

خوب است کسی را پیش از خود بفرستید تا ببیند آیا سورنا که به سوی شما می‌آید پیرامونیان او ابزار جنگ با خود دارند یا نه.

کراسوس چنین گفت:

من اگر اندک علاقه‌ای به زندگی داشتم خودم را به دست شماها نمی‌سپردم.

سپس دو برادری را که نام روسکیوس[۴] داشتند فرستاد تا بپرسند همراه چند کسی با سورنا دیدار خواهد شد و شرط گفتگو چه خواهد بود؟ سورنا فرمان داد این هر دو را دستگیر نمودند و خویشتن با سرکردگان بزرگ بر اسب نشسته نزدیک آمد و به کراسوس درود رانده چنین گفت:

این چگونه می‌شود یک سردار رومی پیاده باشد و من و بستگانم سوار باشیم؟

کراسوس گفت هیچ خطایی روی نداد ما هر کدام به رسم کشور خود رفتار کرده‌ایم، سورنا گفت:


  1. Petronius
  2. در جای دیگری گفته‌ایم لکتوران کسانی از سرکردگان بودند که در جلو یا فرمانده یا کونسول تبر به دوش راه می‌رفتند.
  3. مقصود آن است که از یک‌سوی یونانی بودند از سوی پدر یا از سوی مادر.
  4. Roscius