این گفته بیرون رفت و چنین میپنداشت که بر او فیروزی یافته است ولی خود را فریب میداد.
در میان همراهان قیصر جوان گرانمایهای بود به نام کورنیلیوس دولابیلا[۱] که از کلئوپترا هواداری داشت و او در نهان پیامی برای کلئوپترا فرستاد که قیصر به این زودی از راه سوریا بازخواهدگشت و میخواهد تا سه روز دیگر تو را با فرزندانت از اینجا بیرون بفرستد.
کلئوپترا چون این پیام شنید از قیصر خواهش کرد به او اجازه دهند قربانیهایی برای انتونیوس بگزارد و چون این اجازه را دریافت دستور داد او را بر سر خاک انتونیوس بردند و چون همراه زنان خود به آنجا رسید آن گور را در آغوش کشیده اشک از دیدگان ریخت و فریادی زده چنین گفت:
عزیزم انتونیوس! هنوز چند روز بیشتر نگذشته که تو را با این دستهای خود به خاک سپردم. آن روز این دستها آزاد بود. ولی اکنون من دستگیرم و این آخرین سوگواری را بر سر گور تو همراه پاسبانان انجام میدهم.
اینان میترسند که غصه و اندوه تن مرا کاهیده و برای نمایشی که شکستن تو برپاخواهندنمود شایسته نباشد. دیگر قربانی بر سر خاکت از من چشم مدار.
این آخرین کاریست که کلئوپترا در راه تو توانسته و اینک او را از اینجا خواهند برد.
در زندگانی هیچچیز نتوانست ما را از هم جدا گرداند. ولی مرگ جدایی در میانه انداخت.
تو یک زاده روم هستی که در مصر به زیر خاک رفتی ولی من یک زاده مصر باید مرگ را در خاک روم دیدار نمایم. اگر خدایانی که در آن پایین هستند و تو اکنون با آنان میباشی میتوانند و میخواهند کاری انجام دهند (زیرا خدایان بالایی ما را رها کردهاند) از آنان بخواه که زنت را زنده نگزارند. بخواه که نگزارند مرا در جشن فیروزی به تماشا گزارده تو را سرشکسته گردانند. مرا با خود به زیر خاک بکش. زیرا از همه بدبختیهایم این یکی دلگدازتر است که از تو دورم».
این گونه نالهها مینمود و روی گور را با افسرهای گل میپوشانید و آن را میبوسید سپس که از آن کارها فراغت یافت دستور داد گرمابه را برای شستوشو آماده گردانند. و چون شستشو کرده بیرون آمد نشسته ناهار گوارایی خورد.
- ↑ Cornelius Dolabeea