برگه:Iranians and Greeks according to Plutarch.pdf/۵۰۳

این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

در این هنگام مردی از بومیان زنبیل کوچکی برای او آورد پاسبانان جلوش را گرفته پرسیدند: این چیست؟ او برگهای روی زنبیل را برداشته نشان داد که پر از انجیر می‌باشد و چون پاسبانان از بزرگی و شادابی انجیرها در شگفت شدند آن مرد لبخندی زده گفت:

بفرمایید. آنان چیزی از آن نخورده و چون شکی درباره او نمی‌بردند اجازه درون رفتن دادند. پس از ناهار کلئوپترا نامه‌ای به قیصر نوشت و مهر کرده بفرستاد و هر کسی را که در آن جایگاه خود بود بیرون کرد مگر دو زنی که همیشه با خود داشت و درهای آنجا را پائین انداخت. قیصر سر نامه را باز کرده چون دید کلئوپترا با زبان لابه خواستار شده که او را جز پهلوی آنتونیوس به خاک نسپارند دانست که کلئوپترا قصد دیگری کرده می‌خواست خویشتن به آنجا شتابد پشیمان گردیده دیگران را فرستاد ولی کاری که بایستی شود شده بود.

فرستادگان با شتاب روانه گردیده و چون به آنجا رسیدند نزد پاسبانان خبری نبود لیکن چون درها را باز کرده درون رفتند کلئوپترا را دیدند که همچون سنگ بی‌جان گردیده و او بر روی تخت زرینی دراز افتاده همه آرایش ابزارهایش بر رویش بود.

ایراس[۱] یکی از آن دو زن زیر پایش خوابیده او نیز جان سپرده است. ولی خارمیون[۲] زن دیگر او نیز به افتادن نزدیک شده و به سختی خود را نگاه می‌داشت و بااین‌حال با دست تاج را بر سر کلئوپترا راست می‌نمود.

چون فرستادگان سراسیمه فرا رسیدند یکی از آنان گفت:

آیا این کار نیکی بود که بانوی تو کرد خارمیون؟!

خارمیون به همان حال پاسخ داد:

بسیار نیک! کاری که شایسته بازمانده پادشاهان است

این گفته در پهلوی تختخواب مرده بیفتاد.

برخی گفته‌اند: افعی را در درون زنبیل انجیر به آنجا آورده بودند. کلئوپترا چنین دستور داده بود که بی‌آنکه خود او بفهمد مار را به جان او بیندازند. ولی چون زنبیل را آوردند و او برگهایی را از روی آن برداشته چشمش به مار افتاد بی‌اختیار گفت:

«خوب! آن که اینجاست» و بازوی لخت خود را به سوی آن یازید که بگزد. دیگران


  1. iras
  2. Charmion