خرسندی داشت و به خدای خود آریمانوس[۱] سپاس گزارده خواستار میشد که دلهای همه دشمنان او را همچون دلهای یونانیان گرداند که مردان دلیر و کاردان را از میان خود بیرون کرده دور برانند.
سپس قربانیها برای خدایان گزارد و از شادی به بادهگساری برنشست و چندان دلشاد بود که شبهنگام خواب نیز خودداری نتوانسته سه بار از میان خواب داد زد:
ثمیستوکلیس آتنی کنون در دست من است.
فردا بامداد بزرگان دربار را بار داده و ثمیستوکلیس را نزد خود خواند و چون او نزد وی میرفت هیچگونه امید نیکی نداشت و از همه جا نشانهای نامهربانی پیدا بود.
از جمله پاسبانان چون نام او را شنیدند به جلو دویده درشتی با وی نمودند و زبان به بدگویی بازداشتن و چون به سرای پادشاه درآمد او را دید که نشسته و دیگران همه بر سر پا ایستادهاند و خاموشی سراسر سرای را فرا گرفته. از پهلوی روکسانیس[۲] سر هزاره که برمیگذشت آواز او را شنید که آهسته میگفت:
ای مار حیلهگر یونانی! این خود کاردانی پادشاه است که تو را به اینجا آورده.
و چون نزدیک پادشاه رسید بار دیگر به خاک افتاد. پادشاه بر او سلام گفته از روی مهر به سخن در آمد و چنین گفت: تو اکنون دویست تا لنت از من طلب داری و میتوانی بخواهی.
چرا که! پاداشی که برای پیدا کردن تو اعلان کرده بودم کنون به خود تو باید داد. بدین سخنان به او دل میداد و به سخن وامیداشت. سپس فرمان داد که هر آنچه در پیرامون یونان و کارهای آنجا میاندیشید آزادانه بگوید. ثمیستوکلیس گفت:
سخن آدمی درست فرشهای زیبای ایرانی[۳] را میماند که چون آن را باز کنی و بگسترانی پیکرههای زیبای آن همگی نمایان است. ولی چون تا کنی یا بپیچانی همه پیکرهها ناپدید گردیده پدیدار نمیباشد، از این جهت او را نیز باید مهلتی بدهند تا بسیج سخن کند.
- ↑ ایرانیان خدایی به نام آریمانوس نداشتهاند این همان کلمه «اهرمن» است که به گوش پلوتارخ رسیده و آن را نام خدایی پنداشته و در اینجا به کار برده و از اینجا میتوان دانست که دستبردهایی در داستانها شده است.
- ↑ Roxanes
- ↑ این جملهها نیز ارزش تاریخی دارد، زیرا از این پیدا است که در آن زمان باستان هم فرشهایی در ایران رواج داشته و در فرشها پیکرههای زیبا مینگاشتهاند. کسانی که در تاریخچه فرش ایران جستجو دارند از این جملهها چشم نپوشند.