بدینسان سرکردگان یونان به کار پرداخته بودند. ولی آریستیدیس جزیره پسوتالیا[۱] را که جزیره کوچکی در آن تنگهها در برابر سالامین بود میدید که دستهای از سپاهیان دشمن به آنجا درآمدهاند. از این جهت با چند تا از کشتی کوچک همراه یک دسته از همشهریان دلاور و جانسپار خود به آنجا رفت و بر آن سپاهیان چیره گردید همگی آنان را بکشت مگر یک دسته از پیشروان ایشان را که زنده دستگیر ساخت.
از جمله اینان پسران ساندااوکی خواهر خشایار شاه بودند که بیدرنگ آنان را به نزد ثمیستوکلیس فرستاد و چنانکه گفته شده به دستور یک وحی به فرموده ایوفراندتیس کاهن هر سه ایشان را قربانی باخوس خونآشام گردانیدند.[۲]
از آن سوی آریستیدیس بر گرداگرد جزیره سپاهیان گزارده کوشید که کسی از همراهان او نابود نگردد و کسی از دشمنان جان به در نبرد. زیرا آنجا نزدیکترین جایگاه جنگ بود و سختی کشاکشی همه در آن پیرامون روی میداد و به همین جهت بود که سپس یک نشان فیروزی در جزیره پسوتالیا برگمارده شد.[۳]
پس از این جنگ ثمیستوکلیس برای آنکه آریستیدیس را بیازماید به او چنین گفت:
ما کار بسیار نیکی کردهایم لیکن یک کار بهتر دیگری را هم باید بکنیم و آن نگاهداشتن آسیا در اروپا میباشد بدینسان که به سوی هلسپونت راه پیموده پلی را که در آنجا از کشتی پدید آوردهاند ببریم.
آریستیدیس داد کشیده گفت: هرگز چنین اندیشه را به دل خود راه مده. بلکه اگر میتوانی راهی پیدا کن که این مادان هر چه زودتر از خاک یونان بیرون روند. زیرا ما اگر راه آنان را ببندیم ناگزیر شده به کوشش سخت خواهند برخاست و با آن سپاه انبوه روی به درون یونان خواهند آورد. این بود که ثمیستوکلیس آرناکس خواجه را که اسیر در دست او بود فرستاده دستور داد که نزد خشایار شاه شتافته به او آگهی دهد که یونانیان میخواهند به سوی پل رفته آن را ویرانه گردانند. ولی ثمیستوکلیس آنان را از عزیمت بازداشته است.
خشایار شاه از این خبر ترسیده بیدرنگ به سوی هلسپونت شتافت ولی ماردونیوس را با