برگه:Iranians and Greeks according to Plutarch.pdf/۹۱

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

نمی‌خواست با آتنیان روبه‌رو شود و یا اینکه جنگ با لاکیدومنیان را خواستار بود، ایرانیان را به دست دیگر سپاه خود نقل داد و یونانیانی را که در لشکر او بودند دستور داد که در برابر آتنیان صف بکشند. این شگفت‌تر که چون پااوسانیاس از این تغییر در لشکر ایرانیان آگاهی یافت بار دیگر او خویشتن به دست راست آمد و از آن سوی ماردونیوس نیز بار دیگر در دست چپ سپاه خود در برابر لاکیدومنیان ایستاد. از این جهت آن روز بی‌جنگ به پایان رسید.

سپس یونانیان در شورای جنگی که داشتند بدان سر شدند که لشکرگاه خود را اندکی دورتر ببرند و جایی را پیدا کنند که بهتر و برای آب دسترس باشد. زیرا در این جای خود چشمه‌هایی را که بود سوارگان دشمن ویرانه ساخته بودند و آب به سختی پیدا می‌شد. ولی چون شب فرا رسید و سرکردگان به آهنگ رفتن بدان جایگاه روانه شدند.

سپاهیان چندان آراسته و آماده نبودند که همگی در یک‌جا روی به راه نهند و این بود که همین‌که از خندقهای خود بیرون آمدند روی به سوی شهر پلاتایا نهادند، در آنجا غوغایی پدید آورده هر دسته‌ای به گوشه‌ای پراکنده شدند و برخی از ایشان می‌خواستند چادرهای خود را در آنجا بزنند.

در این میان لاکیدومنیان خواه‌ناخواه از دیگران جدا افتاده بودند زیرا آمومفاریتوس[۱] که مرد بسیار دلیر و جنگجویی بود و از مدتها همیشه با دل سوزان انتظار روز جنگ می‌کشید تا کنون به آرزوی خود رسیده بود، از آن رفتن یونان دلتنگی نموده و آن را گریختن از جنگ می‌شمرد.

از این جهت اعتراض کرده می‌خواست هرگز جای خود را رها نکند و با همراهان خود در همان‌جا ایستاده با ماردونیوس جنگ کند.

پااوسانیاس نزد او آمده گفتگو کرد که این تغییر لشکرگاه در نتیجه رأی شورای جنگی بوده و یونانیان چنین رأی داده‌اند. ولی آمومفاریتوس سنگ بزرگی را برداشته به جلوی پای پااوسانیاس انداخته گفت:

این نشانه باشد که من هرگز از جنگ رو نگردانم و هرگز در بند رأیی که یک شورای ترسو داده است نباشم.


  1. Amompharetus