برخی گفتهاند در این هنگام که پااوسانیاس بگزاردن قربانی پرداخته و اندکی دور از لشکرگاه بود بیآنکه ابزار جنگی نزد خود یا همراهانش باشد ناگهان چند تن از مردم لودی[۱] بر سر آنان تاخته قربانیها را پراکنده ساخته تاراج نمودند و پااوسانیاس و کسان او چون ابزاری نداشتند آنان را با چوب یا تازیانه میزدند. از اینجاست که هنوز در اسپارت چون قربانی میکنند پسرانی را با تازیانه میکوبند و این کار را به نام یادآوری از آن پیشامد مینمایند.
پااوسانیاس سخت دلتنگ شده بود. کاهنان قربانی پشت سر قربانی میگزاردند. ولی نتیجه به دست نمیآمد و او روی به پرستشگاه برگردانید با دیدههای اشکبار دست به سوی آسمان برمیداشت و به خدایان پلاتایا زاری نموده چنین درخواست میکرد که اگر فیروزی را بهره یونان نخواهند ساخت باری این فرصت و توانایی را به ایشان ارزانی دارند که دلیریها از خود آشکار گردانند تا دشمن که فیروز میشوند بدانند که با مردم دلیر و جانسپاری سروکار داشتهاند.
در میان این زاریهای او بود که ناگهان حال قربانیها تغییر یافته و این زمان فالهای نیکو رو نمودن گرفت و مژدههای فیروزی داده شد. پااوسانیاس همینکه اشاره جنگ نمود تیپ پیاده لاکیدومنیان به یک ناگاه تو گویی جانور درندهای شدند که مویهای خود را بالا زده روی به جنگ درآوردند دشمنان که آنان را دیدند دانستند که همه دل به مرگ نهادهاند و این بود سپرهای چوبی خود را به دست گرفته به تیرباران پرداختند. ولی اینان از هم جدا نشده و پالانکس[۲] خود را همچنان فشرده به هم نگه داشته به سوی دشمن دویدند و سپرهای آنان را از دستشان ربوده با حربه به سر و رو و سینه آنان زدند. بسیاری از ایشان را به خاک انداختند ولی دشمن هم دلیری نموده کینه بازمیجستند و نیزهها را به دست لخت خود گرفته و بسیاری از اینان را بکشتند. نیز شمشیر و قمه به کار میبردند و نیزههای لاکیدومنیان را از دستشان گرفته خورد میساختند و بدینسان زمان درازی را ایستادگی کردند.
در این میان آتنیان در نیمه راه نگران ایستاده چشم به راه لاکیدومنیان داشتند. ولی چون فریاد و غوغا را شنیدند و نیز چنانکه گفته شده فرستادهای از پااوسانیاس نزد ایشان آمد و