در دنباله این گفتگو اولیادیس[۱] از مردم سامیا و آنتاگوراس[۲] از مردم خیوس با هم پیمانی نهادند و به هنگامی که کشتیها در نزدیکیهای بوزانتیوم[۳] دریاپیمایی مینمودند آنان به سوی کشتی پااوسانیاس که جلوتر از دیگران میرفت رانده و آن سو و این سوی او را فراگرفتند و چون پااوسانیاس چگونگی را دریافت به پرخاش و تهدید برخاسته چنین گفت:
شما با این کار نه کشتی مرا بلکه سراسر کشور خود را دچار خطر میگردانید.
آنان پاسخ گفتند:
برو پی کارت و همیشه سپاسگزار به خدمت باش که در پلاتایا فیروزی را بهر تو گردانید.
زیرا تا کنون هنوز یونانیان خودداری نموده کیفری را که پااوسانیاس در بارگاه خود در پلاتای شایسته بود ازو دریغ نمیداشتند.[۴]
بههرحال اینان همگی از پااوسانیاس بریده به آتنیان پیوستند. بزرگواری که از لاکیدومنیان در این هنگام دیده شد آن نیز در خور شگفت است.
زیرا آنان همینکه دریافتند که سرداران آنان در سایه نیروی بیاندازهای که به دست ایشان سپرده میشود غرور برداشته تباه میگردند. دیگر سرداری برای همگی یونانیان از میان خود برنگزیدند و این را که همشهریان ایشان پایبند خرسندی و پارسایی باشند بهتر شمارند تا فرمانروایی را بر سراسر یونانیان.
هنوز در زمان فرمانروایی لاکیدومنیان بود که چون همه شهرهای یونانی پولی از میان خود به نام خرج جنگ میدادند و برای این کار میخواستند که هر شهر اندازۀ بزرگی و دارایی آن دانسته شود تا به آن اندازه پول بپردازد برای این کار آریستیدیس را از آتنیان خواستار گردید و به او دستور دادند که شهرها را یکبهیک به دیده آورده و بر هر کدام به اندازه دارایی و بزرگی خود باج ببندد.
کنون چنین کسی که یونانیان همه اختیار خود را به دست او سپردند و در چنین کار بزرگی دست او را باز گزاردند تهیدست به این کار درآمد و تهیدستتر از آن در رفت و در