که روش حکومتی که با تمرکز قدرت عمل می کند، وقت زیادی نمی خواست. و وقت چیزی بود که چینی ها نداشتند یا دست کم احساس می کردند ندارند. اغراق نیست اگر بگویم دموکراسی به مفهوم غربیش هیچگاه زمینه ای در چین نداشته است.
با این تحلیل می توان طرز کار تغییر اوضاع اجتماعی چین را بررسی کرد. اولین مسئله اهمیت طبقۀ تحصیل کرده بود. روشنفکران بودند، نه دهقانان که آگاهانه با مشکلات حاصل از نفوذ غرب دست به گریبان بودند و طرز تلقی آنها، عکس العمل های اجتماعی و سیاسی چین را در برابر غرب تعیین می کرد. آیا آنها در برابر هرگونه تغییری، لجوجانه مقاومت می ورزیدند، یا روش های غربی را کورکورانه تقلید می کردند؟ بطور کلی در مواجهه چین با غرب، چهار مرحله یا چهار زمینه می توان برشمرد. اول از ۱۸۴۰ تا ۱۸۶۰ - در این مرحله تنها معدودی از مردان بودند که تجربه تکان دهنده ای برای چین آینده پیش بینی می کردند مرحله دوم از ۱۸۶۰ تا ۱۸۹۵ كه يك مدر نیزاسیون نسبی به وسیلهٔ کارمندان معدودی که متخصصان امور خارجه بودند در قلمرو فعالیتهای شان روی داد. این کوشش ها محدود به نوآوری های فنی (تکنولوژی) بود و چون ثابت شد که این کوشش ها برای حفاظت چین کافی نیست اصلاحات (رفرم) اجتماعی و سیاسی در مرحله سوم از ۱۸۹۵ تا ۱۹۱۹ بوقوع پیوست. وقایع مشهور این زمان بالاخص قابل ذکر است. ابتدا حملۀ «ین فو» به حکومت استبدادی صورت گرفت و بعد انتقاد کوبنده «لیانگ چی چائو» متوجه مردانی شد که قدرت را در دست داشتند. این دو تحول كمك زيادي به انقلاب ۱۹۱۱ کرد. در انقلاب ۱۹۱۱ نقش فعال بر عهده چینی هایی بود که در ژاپن تربیت یافته بودند. سرانجام میان سال های ۱۹۱۵ و ۱۹۱۹ دسته ای از استادان چینی که بعضی تربیت یافتگان ژاپن و گروهی تربیت شدگان غرب بودند دست به انقلابی زدند که از حد سیاسی برتر بود و در قلمرو ارزش ها قرار داشت. آنها این اعتقاد را پیش کشیدند که عیب اساسی به علت طرز تفکر «کنفوتزه ایسم» است و باید این طرز تفکر را برانداخت تا چین بتواند به تجدد واقعی برسد.
در مر جله چهارم از ۱۹۱۹ تا ۱۹۴۹ چین شاهد سه کوشش بود تا خلا ای را که از بی اعتبار شدن کنفو تزه ایسم بوجود آمده بود پر کند. ابتدا این پیشنهاد مطرح گردیده بود که چین بکلی «غرب زده» شود. این پیشنهاد از نظر سیاسی غیر