مگر در هیاهوی یک انقلاب.»[۱]
با توجه بآنچه گذشت من هنوز برای آنچه از «آرون» نقل خواهم کرد اعتبار قائلم. چرا که گذشته از نظر روسهای شوروی – مارکس و گرامشی و سارتر همه از دید معینی به قضیهٔ روشنفکران نگریستهاند که در مقولهٔ یک «ایسم» واحد جا میگیرد و ناچار لازم است که با دیدی از مقولهای دیگر نیز بقضیه بنگریم. بخصوص که نظر او تفصیل بیشتری دارد و موشکافیهایی کرده که از دیگران ندیدهام. حاشیههایی که برین صفحات ترجمه شده آوردهام بقصد فراهم کردن امکان مقایسهٔ فوری است میان اینجا که ایران است و دنیای غرب. میگوید:
«هر جامعهای منشیان[۲] خود را داشته. که دوایر دولتی را میگرداندهاند. ادیبان و هنرمندان خود را نیز داشته که میراث فرهنگی آن اجتماع را غنی میساختهاند و آنرا از نسلی به نسل دیگر میرساندهاند. و سپس متخصصهایی نیز داشته که معرفت بمتون را در اختیار امرای وقت میگذاشتهاند. و نیز علمایی که اسرار طبیعت را میگشودهاند و بمردم میآموختهاند که چگونه با بیماریها درافتند
- ↑ نقل از مجلهٔ «نوولا بسرواتور» چاپ پاریس. شمارهٔ ۲۰۰ – از ۹ تا ۱۵ سپتامبر ۱۹۶۸.
- ↑ دبیران و موبدان دورهٔ ساسانی از همین مقولهاند. و اگر توجه کنیم که در آن دوره «سلطنت» ریاست دوگانهای است بر حکومت و روحانیت – بدست خواهد آمد که چرا دبیران (منشیان) و موبدان (روحانیان) از نظر «کاست» هر دو در یک طبقهاند. این وضع خاص حکومتی را ما یک بار دیگر در دورهٔ صفوی هم داریم که شیخ بهائی و میرداماد و مجلسی از نزدیکان وزارتند یا گاهی از وزرا. و جالب است که این هر دو دوره از نظر فرهنگی و فلسفی و ادبی دورههای تاریک تاریخ ما هستند. دلیلش امیدوارم پس ازین بیاید.