حرفها را بزند. گفت: «آقا آن درد دل شخصی و خصوصی خودش بود. دکتر شایگان هم حرفهائی زدند که …
س- متاع تهران به بغداد رفت.
ج- بله؟
س- این حرف دکتر صدیقی بود یا دکتر شایگان؟
ج- نخیر. دکتر شایگان بود. از بنده هم خواستند که سخنرانی یعنی سخنرانی آخر بکنم. ولی سخنرانیها به قدری طولانی شده و مردم خسته بودند که سخنرانی دیگری جایز ندیدم ولی برای دو، سه روز بعد بر حسب پیشنهاد تیمسار ریاحی به آقای دکتر مصدق قرار بود که بنده در دانشکده افسری صحبت اول وقت برای افسران سخنرانی بکنم. در آن روز صبح زود سرتیپ ریاحی به من تلفن و خواهش کرد که من یک ربع ساعت قبل از وقت سخنرانی که برای ساعت نه مقرر شده بود در دانشکده حاضر بشوم، زیرا افسران سر وقت میآیند و این همان روز کودتا بود. بنده هم از منزل به دانشکده افسری رفتم. وقتی وارد شدم دیدم گروهگروه افسران با کامیون و با اتوبوسهای ارتشی وارد دانشکده افسری میشوند، ولی برخلاف معمول که در روزهای اجتماعات هر جا ما وارد اجتماع مردم میشدیم، از ما با هلهله و شادی پذیرایی میکردند، افسران هیچگونه تظاهری نکردند.
س- این ۲۶ مرداد بود که شما به دانشکده افسری رفتید که سخنرانی کنید آقای دکتر یا ۲۸ مرداد؟
ج- صبح ۲۸ مرداد
س- صبح ۲۸ مرداد؟
ج- صبح ۲۸ مرداد صبح روز کودتا بنده رفتم آنجا که سخنرانی کنم و دیدم افسرها گروهگروه میآیند و جمع کثیری جمع شدهاند و از همین جا پیدا بود که تنها عده محدود و معینی از آنها در کودتا دخالت داشتهاند و سازمانهای دیگر ارتش به خدمات عادی خود مشغول بودهاند. در آن صبح، قریب یک، دوهزار افسر به دانشکده آمده بودند. وقتی جلوی عمارت اصلی دانشکده افسری رسیدم، دیدم امرای ارتش هم صف بستهاند. آنها نسبت به بنده احترامی