برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۱۳۴

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
باب اوّل
— ۲۰ —

سالی دو برین برآمد طایفه اوباش محلت بدو پیوستند و عقد موافقت بستند تا بوقت فرصت وزیر و هر دو پسرش را بکشت و نعمت بی قیاس برداشت و در مغاره دزدان بجای پدر بنشست و عاصی شد ملک دست تحیر بدندان گزیدن گرفت و گفت

  شمشیر نیک از آهن بد چون کند کسی
ناکس بتربیت نشود ای حکیم کس  
  باران که در لطافت طبعش خلاف نیست
در باغ لاله روید و در[۱] شوره بوم خس  
  زمین شوره سنبل بر نیارد درو تخم و عمل[۲] ضایع مگردان  
  نکوئی با بدان کردن چنانست که بد کردن بجای نیکمردان  

حکایت

سرهنگ‌زاده‌ای را بر در سرای اُغلمش دیدم که عقل و کیاستی و فهم و فراستی زایدالوصف داشت هم از عهد خردی آثار بزرگی در ناصیه او پیدا

  بالای سرش ز هوشمندی می‌تافت ستاره بلندی  

فی‌الجمله مقبول نظر سلطان آمد که جمال صورت و[۳] معنی داشت و خردمندان گفته‌اند توانگری بهترست نه بمال و بزرگی بعقل[۴] نه بسال ابنای جنس او بر منصب او حسد بردند و بخیانتی متهم کردند و در کشتن او سعی بی‌فایده نمودند

  دشمن چه زند چو مهربان باشد دوست  

  1. روید وز.
  2. تخم عمل.
  3. و کمال.
  4. بخردست.