این برگ همسنجی شدهاست.
در سیرت پادشاهان
— ۳۵ —
و گفتم
بگذار که بنده کمینم | تا در وصف بندگان نشینم |
گفت الله الله چه جای این سخن است
گر بر سر و چشم ما[۱] نشینی | بارت بکشم که نازنینی |
فیالجمله بنشستم و از هر دری سخن پیوستم تا حدیث زلّت یاران در میان آمد و گفتم
چه جرم دید خداوند سابقالانعام | ||||||
که بنده در نظر خویش خوار میدارد | ||||||
خدای راست مسلم بزرگواری و حکم[۲] | ||||||
که جرم بیند و نان بر قرار میدارد |
حاکم این سخن را عظیم بپسندید و اسباب[۳] معاش یاران فرمود تا بر قاعده ماضی[۴] مهیا دارند و مؤنت ایام تعطیل وفا کنند شکر نعمت[۵] بگفتم و زمین خدمت ببوسیدم و عذر جسارت بخواستم و در وقت برون آمدن گفتم[۶]
چو کعبه قبله حاجت شد از دیار بعید | ||||||
روند خلق بدیدارش از بسی فرسنگ | ||||||
ترا تحمل امثال ما بباید کرد | ||||||
که هیچ کس نزند بر درخت بی بر سنگ |