برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۱۶۳

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
در سیرت پادشاهان
— ۴۹ —

  تا دل دوستان بدست آری بوستان پدر فروخته به  
  پختن دیک نیک خواهان را هر چه رخت سراست سوخته به  
  با بد اندیش هم نکوئی کن دهن سگ بلقمه دوخته به  

حکایت

یکی از پسران هارون‌الرشید پیش پدر آمد خشم آلود که فلان سرهنگ زاده مرا دشنام مادر داد[۱] هارون ارکان دولت را گفت جزای چنین کس چه باشد یکی اشاره بکشتن کرد و دیگری بزبان بریدن و دیگری بمصادره و نفی هارون گفت ای پسر کرم آنست که عفو کنی و گر نتوانی تو نیزش دشنام مادر ده نه چندانکه انتقام از حد در گذرد آنگاه ظلم از طرف ما[۲] باشد و دعوی از قِیل خصم

  نه مرد است آن بنزدیک خردمند که با پیل دمان پیکار جوید  
  بلی مرد آنکس است از روی تحقیق که چون خشم آیدش باطل نگوید[۳]  

حکایت

با طایفه بزرگان بکشتی در نشسته بودم زورقی در پی ما غرق شد دو برادر بگردابی در افتادند یکی از بزرگان گفت ملاح را که بگیر این هر دو انرا که بهر یکی پنجاه دینارت دهم ملاح در آب افتاد و تا یکی را[۴]


  1. دشنام داد.
  2. تو.
  3. در حاشیه متن و در بعضی نسخ بعد از قطعه این اشعار نیز هست:
      یکی را زشت خوئی داد دشنام تحمل کرد و گفت ای خوب فرجام  
      بتر ز آنم که خواهی گفتن آنی که دانم عیب من چون من ندانی  
  4. تا یکی.