برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۱۶۶

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
باب اوّل
— ۵۲ —

  اگر دانش بروزی در فزودی ز نادان تنگ روزی تر نبودی  
  بنادانان چنان روزی رساند که دانا اندر آن[۱] عاجز[۲] بماند  
  بخت و دولت بکار دانی نیست جز بتأیید آسمانی نیست  
  اوفتاده است در جهان بسیار بی تمیز ارجمند و عاقل خوار  
  کیمیاگر بغصه مرده و رنج ابله اندر خرابه یافته گنج  

حکایت

یکی را از[۳] ملوک کنیزکی چینی آوردند خواست تا در حالت مستی با وی جمع آید کنیزک ممانعت کرد ملک در خشم رفت و مرو را بسیاهی بخشید که لب زبرینش از پره بینی در گذشته بود و زیرینش بگریبان فروهشته هیکلی که صخرالجن از طلعتش برمیدی و عین‌القطر از بغلش بگندیدی

  تو گوئی تا قیامت زشت روئی برو ختمست و بر یوسف نکوئی  

چنانکه ظریفان گفته‌اند[۴]

  شخصی نه چنان کریه منظر کز زشتی او خبر توان داد  
  آنگه بغلی نعوذ بالله مردار بآفتاب مرداد  

آورده‌اند که سیه را در آن مدت نفس طالب بود و شهوت غالب مِهرش بجنبید و مُهرش برداشت بامدادان که ملک کنیزک را جست و نیافت حکایت بگفتند خشم گرفت و فرمود تا سیاه را با کنیزک استوار ببندند و از بام جوسق بقعر خندق در اندازند یکی از وزرای نیک محضر روی شفاعت


  1. ص: دانایان در آن. شاید در اصل چنین بوده. که دانای اندر آن.
  2. حیران.
  3. ص: یکی از.
  4. این جمله در نسخ دیگر نیست.