برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۱۹۹

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
در اخلاق درویشان
— ۸۵ —

حکایت

پادشاهی بدیده استحقار[۱] در طایفه درویشان نظر کرد یکی زان میان بفراست بجای آورد و گفت ای ملک ما درین دنیا بجیش از تو کمتریم و بعیش خوشتر و بمرگ برابر و بقیامت بهتر[۲]

  اگر کشور خدای کامرانست وگر درویش حاجتمند نانست  
  در آنساعت که خواهند این و آن مرد نخواهند از جهان بیش از کفن برد  
  چو رخت از مملکت بربست خواهی گدایی بهترست از پادشاهی  

ظاهر درویشی جامه ژنده است و موی سترده و حقیقت آن دل زنده و نفس مرده

  نه آنکه بر در دعوی نشیند از خلقی[۳] وگر خلاف کنندش بجنگ بر خیزد  
  اگر ز کوه فرو غلطد آسیا سنگی نه عارفست که از راه سنگ بر خیزد  

طریق درویشان ذکرست و شکر و خدمت و طاعت و ایثار و قناعت و توحید و توکل و تسلیم و تحمل هر که بدین صفتها که گفتم موصوفست بحقیقت درویشست وگر[۴] در قباست. اما هرزه گردی بی نماز


  1. استخفاف.
  2. بهتر انشاءالله.
  3. جلفی.
  4. اگر چه.