برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۵۰۴

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
باب پنجم
— ۱۶۴ —

  چو گاوی که عصار چشمش ببست دوان تا بشب، شب همانجا که هست  
  کسی گر[۱] بتابد ز محراب روی بکفرش گواهی دهند اهل کوی  
  تو هم پشت بر قبلهٔ در نماز گرت در خدا نیست روی نیاز  
  درختی که بیخش بود برقرار بپرور، که روزی دهد میوه بار  
  گرت بیخ اخلاص در بوم نیست ازین بر[۲] کسی چون تو محروم نیست  
  هر آن کافکند تخم بر روی سنگ جوی وقت دخلش نیاید بچنگ  
  منه آبروی ریا را محل که این آب در زیر دارد وحل  
  چو در خفیه بد باشم و خاکسار چسود آب ناموس بر روی کار؟  
  بروی و ریا خرقه سهلست دوخت گرش با خدا در[۳] توانی فروخت  
  چه دانند مردم که در جامه کیست؟ نویسنده داند که در نامه چیست  
  چه وزن آورد جای انبان باد؟ که میزان عدلست و دیوان داد  
  مُرائی که چندین ورع مینمود بدیدند و هیچش در انبان نبود  
  کنند ابره[۴] پاکیزه‌تر ز آستر که آن در حجابست و این در نظر  
  بزرگان فراغ از نظر داشتند از آن پرنیان آستر داشتند  
  ور آوازه خواهی در اقلیم فاش برون حله کن گو درون حشو باش  
  ببازی نگفت این سخن با یزید که از منکر ایمن‌ترم کز مرید  
  کسانی که سلطان و شاهنشهند سراسر گدایان این درگهند  
  طمع در گدا مرد معنی نبست نشاید گرفتن در افتاده دست  

  1. کو.
  2. در.
  3. هم.
  4. اَوره.