برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۶۳

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۶۱ —

خطرهٔ با تو بازرگانی کنم. قطرهٔ از سریر و خطرهٔ از ضمیر بیار[۱] و گنج سعادت از حضرت عزت ما بردار، آن قطره که از سرت آید آن را اشک گویند، و خطره که از دلت آید آنرا رشک خوانند. اشکی بچشم آر که چرا حق نشناختم و رشکی بدل کار که چرا نافرمانی کردم. از اشک سَر و رشک سِر دلت بتوبت آید، توبت به نیت آید، نیت بعزیمت آید، عزیمت بحضرت آید و از حضرت نداء رحمت آید. دل گوید توبت کردم، سر گوید حسرت خوردم، ملک گوید رحمت کردم.

جوانمردا آتش دو است: آتش معیشت و آتش معصیت. آتش معیشت را آب آسمان کشد و آتش معصیت را آب دیدگان کشد. و نیز آتش معصیت را بدو چیز توان کشت بخاک و آب، بخاک پیشانی و بآب پشیمانی، خاک پیشانی در سجود و آب پشیمانی گریه از ترس خداوند ودود.

جوانمردا هر دیده که نه از خوف حق گریانست آن دیده برو تاوانست، و هر دل که نه وصل حق را جویانست آن دل ویرانست. آن پیر گفتا دریغا که خلقان در می گذرند و خوشترین چیزی ناچشیده‌اند.. گفتند آن چیز کدامست؟ گفت یک ذره اخلاص که او می‌فرماید: فاعبدوالله مخلصین له‌الدین. بنده درویش اگر یکذره اخلاص چشیده بودی پروای کونین و عالمین و اعراض و اعتراض نداشتی. جوانمردا رقم قبول بدان طاعت کشند که اخلاص مقارن وی بود.

بشر حافی[۲] را پرسیدند که اخلاص چیست؟ گفت: الاخلاص هوالافلاس. اخلاص افلاس و بیچارگی و عجز و درماندگی است.


  1. قطرهٔ از سر ببار و خطرهٔ از سر بیار، قطره از سر نیاز و خطرهٔ از سر ناز ..
  2. پسر حفیف.