برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۷۳۸

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۱۲۸ —

  ز آن عارض فرخنده‌خو نه رنگ دارد گل نه بو انگشت غیرت را بگو تا چشم عبهر برکند  
  ما خار غم در پای جان در کویت ای گلرخ روان وانگه کرا پروای آن کز پای نشتر برکند  
  ماهست رویت یا ملک قندست لعلت یا نمک بنمای پیکر تا فلک مهر از دو پیکر برکند  
  باری بناز و دلبری گر سوی صحرا بگذری واله شود کبک دری طاووس شهپر برکند  
  سعدی چو شد هندوی تو هل تا پرستد روی تو[۱] کو خیمه زد پهلوی تو فردای محشر برکند  

۲۳۹– ط

  کسی که روی تو بیند نگه بکس نکند ز عشق سیر نباشد ز عیش بس نکند  
  درین روش که توئی پیش هر که بازآئی گرش بتیغ زنی روی بازپس نکند  
  چنان بپای تو در مردن آرزومندم که زندگانی خویشم چنان هوس نکند  
  بمدّتی نفسی یاد دوستی نکنی که یاد تو نتواند که یک نفس نکند  
  ندانمت که اجازت نوشت و فتوی داد که خون خلق بریزی، مکن که کس نکند  
  اگر نصیب نبخشی نظر دریغ مدار شکرفروش چنین ظلم بر مگس نکند  
  بنال سعدی اگر عشق[۲] دوستان داری که هیچ بلبل از این ناله در قفس نکند  

۲۴۰– ب

  چکند بنده که بر جور تحمل نکند دل اگر تنگ شود مهر تبدل نکند  
  دل و دین در سر کارت شد و بسیاری نیست سر و جان خواه که دیوانه تأمل نکند  
  سحر گویند حرامست درین عهد ولیک چشمت آن کرد که هاروت ببابل نکند  
  غرقه در بحر عمیق تو چنان بی‌خبرم که مبادا که چه دریام بساحل نکند(؟)  
  بگلستان نروم تا تو در آغوش منی بلبل ار روی تو بیند طلب گل نکند  
  هر که با دوست چو سعدی نفسی خوش دریافت چیز و کس[۳] در نظرش باز تخیل نکند  

  1. شکل غلط قبلی: سعدی چه شد هندوی تو هل تا رسد بر بوی (موی) تو
  2. شوق.
  3. بجز او.