این برگ همسنجی شدهاست.
— ۱۹۴ —
گرفتار کمند ماهرویان | نه از مدحش خبر باشد نه از ذم | |||||
چو دست مهربان بر سینهٔ ریش | بگیتی در ندارم[۱] هیچ مرهم | |||||
بگردان ساقیا جام لبالب | بیاموز از فلک دور دمادم | |||||
اگر دانی که دنیا غم نیرزد | بروی دوستان خوشباش و خرّم | |||||
غنیمت دان اگر دانی که هر روز | ز عمر مانده روزی میشود کم | |||||
منه دل بر سرای عمر سعدی | که بنیادش نه بنیادیست محکم[۲] | |||||
برو شادی کن ای یار دل افروز | چو خاکت میخورد چندین مخور غم |
۳۵۴– م
وقتها یکدم برآسودی تنم | قال مولائی لطرفی لا تنم | |||||
اِسقیانی و دعانی افتضح | عشق و مستوری نیامیزد بهم | |||||
ما بمسکینی سلاح انداختیم | لا تحلوا قَتل مَن القی السلم | |||||
یا غریب الحسن رفقا بالغریب | خون درویشان مریز ای محتشم | |||||
گر نکردستی بخونم پنجه تیز | مالذاک الکف مخضوباً بدم؟ | |||||
قَد ملکتَ القلبَ ملکا دائما | خواهی اکنون عدل کن خواهی ستم | |||||
گر بخوانی ور برانی بندهایم | لا ابالی ان دعالی او شتم | |||||
یا قضیبالبان ما هذالوقوف؟ | گر خلاف سرو میخواهی بچم | |||||
عمرها پرهیز میکردم ز عشق | ما حسبت الآن الّا قد هجم | |||||
خلیانی نحو منظوری اقف | تا چو شمع از سر بسوزم تا قدم |